به همين زودي ها
سال نو را تحويلمان مي دهند
هفت سين ما امسال
هفت سيلي محكم است
كه صورتمان را سرخ مي كند.
به همين زودي ها
سال نو را تحويلمان مي دهند
هفت سين ما امسال
هفت سيلي محكم است
كه صورتمان را سرخ مي كند.
با آنكه دلم در غم هجرت خون است
شادي به غم توام ز غم افزون است
انديشه كنم هر شب و گويم يا رب
هجرانش چنين است، وصالش چون است؟!
ديوانه اي به دام جنونم كشيد و رفت
پس كوچه هاي قلب مرا جستجو نكرد
اما مرا به عمق درونم كشيد و رفت
تا از خيال گنگ رهايي رها شوم
بانگي به گوش خواب سكونم كشيد و رفت
شايد به پاس حرمت ويرانه هاي عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم كشيد و رفت
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم كشيد و رفت
و همين درد مرا سخت مي آزارد
كه چرا انسان،
اين دانا، اين پيغمبر
در تكاپوهايش،
چيزي از معجزه آن سو تر
ره نبردست به اعجاز محبت،
چه دليلي دارد؟
چه دليلي دارد، كه هنوز
مهرباني را نشناخته است؟
و نمي داند در يك لبخند
چه شگفتي هايي پنهان است!
من بر آنم كه در اين دنيا
خوب بودن به خدا، سهل ترين كار است
و نمي دانم،
كه چرا انسان، تا اين حد،
با خوبي بيگانه ست
و همين درد مرا سخت مي آزارد.
خدايا عشق مهرويان عالم
به رنج بي وفايي ها نيرزد
هزاران سال و ماه آشنايي
به يك روز جدايي ها نيرزد
كه تو با من باشي
تو به من گفتي:
- هرگز، هرگز ...
پاسخي سخت و درشت
و مرا غصۀ اين
هرگز
كشت.
تا بر سر كبر و كينه هستي پستي
تا پيرو نفس بت پرستي مستي
از فكر جهان و قيد انديشۀ او
چون شيشۀ آرزو شكستي رستي
مي نشناسد كسي زبان من و تو
بيرون ز جهان است جهان من و تو
دايم چو تو با مني و من با تو به هم
دوري ز چه افتاد ميان من و تو؟!
آنچه افتاد؛ من بودم!
سقوط آزادي داشتم،
از چشمانت.