اي دل تو كه مستي - چه بنوشي چه ننوشي-
با هر ميٍ نا پخته نبينم كه بجوشي
نقش ِكاشياي نقاشي شدي
سنگ ِمسجداي بي نام ونشون
عطر ِسجاده ي نخ نماي من
شمع ِسقا خونه هاي اين واون
تو كجايي كه فرشته ها ميگن
من اگه توبه كنم مياي پيشم
پر كن آغوشمُ از عطر ِتنت
من از اين فاصله عاشق نميشم
گفتي كه گُنه كُني به دوزخ بَرَمَت
اين را به كسي گو كه تو را نشناسد
در شهر ما اين نيست راه و رسم دلداري
بايد بدانم تا كجاها دوستم داري
موسي نباش اما عصا بردار و راهي شو
تا كي تو بايد دست روي دست بگذاري
بيزارم از اين پا و آن پا كردنت اي عشق
يا نوشدارو باش، يا زخمي بزن كاري
من دختري از نسل چنگيزم كه عاشق شد
خو كرده با آداب و تشريفات درباري
هركس نگاهت كرد، چشمش را درآوردم
شد قصه آقا محمد خان قاجاري
آسوده باش از اين قفس بيرون نخواهم رفت
حتي اگر در را برايم باز بگذاري
چون شعر آن را از سرم بيرون نخواهم كرد
بايد براي چادرم حرمت نگه داري
تو مي رسي روزي كه ديگر دير خواهد شد
آن روز مجبوري كه از من چشم برداري
چه بگويم؟ نگفته هم پيداست
غم اين دل مگر يكي و دو تاست؟
به همم ريخته ست گيسويي
به همم ريخته ست مدتهاست
هم به هم ريخته ست هم موزون
اختيارات شاعري خداست
در كش و قوس بوسه و پرهيز
كارمان كار ساحل و درياست
نيست مستور آن كه بد مست است
چشم تو اين ميانه استثناست
خاطرت جمع من پريشانم
من حواسم هنوز پرت هواست
از پريشاني اش پشيمان نيست
دل شيداي ما از آن دلهاست!
هر كجا ميروي دلم با توست
هر كجا ميروم غمت آنجاست
عشق سوغات باغهاي بهشت
عشق ميراث آدم و حواست
گذشت خوبيَم از حد، به شك دچار شدند
به احترام، كمي خَم شدم، سوار شدند
حالم بد است مثل گدايي كه سالهاست
چشمش گرفته دخترِ يك پادشاه را
رعيت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخمِ كهنه داشتم اين زخم هم رويش
اگر كه زَهره نداري نيا برادرِ من
وبالِ گردنمان ميشوند ترسوها
با لبي تشنه و بي بِسمِل و چاقويي كُند
ما كه رفتيم ولي رسمِ مسلماني نيست