كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري از ايزومي شي‌كي‌بو

۲۶ بازديد ۰ نظر

اگر باد مي‌توانست

از ميان علف‌هاي خودروي حياط

باريكه‌راهي باز كند

شايد آن‌گاه

كسي به ديدارم مي‌آمد.

 

ايزومي شي‌كي‌بو

برگردان از عباس صفاري


شعري از انونو كوماچي

۲۸ بازديد ۰ نظر

اگر ساقه‌ي صدها گل

در دشت پاييزي قادرند

آزادانه بر هم بپيچند،

چرا من نبايد ابراز كنم نشاطم را

بي‌واهمه‌ي سرزنش.

 

انونو كوماچي

برگردان از عباس صفاري

 


شعري از انونو كوماچي

۲۶ بازديد ۰ نظر

خاموش

چون باران بهاري در مرداب،

اشك‌هاي من

آرام بر آستينم فرو مي‌چكند

و او نمي‌شنود.

 

انونو كوماچي

برگردان از عباس صفاري


شعري از ايزومي شي‌كي‌بو

۲۷ بازديد ۰ نظر

هرچند مي‌كوشم قلبم را 

تنها به انديشه‌ي بودا اختصاص دهم،

اما به آواز جيرجيرك‌ها

نمي‌توانم گوش نسپارم.

 

ايزومي شي‌كي‌بو

برگردان از عباس صفاري


يك شعر از انونو كوماچي

۲۵ بازديد ۰ نظر

پيكر نحيف و شناورم

به نئي , بريده از ريشه مي‌ماند.

جويباري اگر مرا طلب كند

در پي‌اش روان خواهم شد.

 

انونو كوماچي

برگردان از عباس صفاري


شعري از انونو كوماچي

۲۵ بازديد ۰ نظر

روزگار عاشقي آيا

سزاوار است كه در ظلمت پايان پذيرد،

بي آنكه ماه را به نيم‌نگاهي ديده باشيم

در بريدگي ابرها؟

 

انونو كوماچي

برگردان از عباس صفاري


شعر ترجمه شده/ ژاپني

۲۵ بازديد ۰ نظر

با دستهايت پل زدي اي نبض آبي

بر شانه‌هاي من، پلي تا بي نهايت

پس دست كم بگذار تا روز مبادا

در چشم من باقي بماند

جاي پايت


يك شعر از خوان رامون خيمنس

۲۷ بازديد ۰ نظر

تو را در تاريكي مي بوسم

بي آنكه بدنم بدنت را لمس كند

پرده را چنان مي كشم

كه حتي مه

نتواند پاي درون اتاق بگذارد

تا در مرگ حتمي همه چيز دنيايي تازه رخ بنمايد

دنياي بوسه ي من

 

خوان رامون خيمنس

مترجم : اعظم كمالي


يك شعر از انونو كوماچي

۲۶ بازديد ۰ نظر

اي زنبق وحشي

كه در كوهستاني به نام «انتظار» روييده‌اي،

آيا تو نيز كسي را در اين پاييز

وعده‌ي ديدار داده‌اي؟

 

انونو كوماچي

برگردان از عباس صفاري


اشعاري زيبا از اكبر اكسير

۲۵ بازديد ۰ نظر

پدربزرگ،

در قشون ميرزا كوچك

مادربزرگ،

در مزارع گيلان

پدر،

در گاري همسايه

مادر،

در خرمن ارباب

من در ميدان تركمن صحرا

پسر در سيرك خليل عقاب

همه از گرسنگي مرديم

تا بچه هاي دبستاني باور كنند: اسب، حيوان نجيبي است!

**********

  ساعت از ۹ شب گذشته است

پاي تير برق

گربه ها جوك مي گويند

و كيسه هاي زباله

از خنده مي تركند!

**********

 خواهرم با گربه مي خوابد

مادرم با سگ

من در آشپزخانه مي خوابم

پدرم در حياط پشتي

ما يك مسواك داريم

از يك دستشويي استفاده مي كنيم

و به يك اندازه خوشبختيم

تنها مشكل ما

همسايه ي حسودي ست

كه هر وقت ما را مي بيند جيغ مي كشد:

موش!!

**********

دو چشم حيران

يك زبان پر ازحرف هاي ناگفته

دو گوش آكنده از ناشنيده ها

و يك مغز سرشارِ وحشت سلاخ!

بفرماييد, صبحانه حاضر است!

**********

 اين پارك پاركينگ مي شود

اين درخت ،تير برق

اين زمين چمن ، آسفالت

و من كه امروز به اصطلاح شاعرم

روزي

يك تكه سنگ مي شوم

با لوح يادبودي بر سينه

درست،وسط همين ميدان.