كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري زيبا از سهراب سپهري

۲۶ بازديد ۰ نظر

دشت هايي چه فراخ !

كوههايي چه بلند !

در گلستانه

چه بوي علفي مي آمد !

من در اين آبادي،

پي چيزي مي گشتم :

پي خوابي شايد،

پي نوري، ريگي، لبخندي .

 

***

پشت تبريزي ها

غفلت پاكي بود، كه صدايم مي زد .

پاي ني زاري ماندم،

باد مي آمد، گوش دادم :

چه كسي با من، حرف ميزد ؟

سوسماري لغزيد راه افتادم .

يونجه زاري سر راه،

بعد جاليز خيار،

بوته هاي گل رنگ و فراموشي خاك.

***

لب آبي

گيوه ها را كندم،

و نشستم،

پاها در آب : من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هشيار است !

نكند اندوهي،

سر رسد از پس كوه .

چه كسي پشت درختان است !

هيچ،

مي چرد گاوي در كرد .

ظهر تابستان است .

سايه ها ميدانند،

كه چه تابستاني است .

سايه هايي بي لك ،

گوشه اي روشن و پاك

كودكان احساس! جاي بازي اينجاست .

زندگي خالي نيست :

 

مهرباني هست، سيب هست، ايمان هست .

آري

تا شقايق هست، زندگي بايد كرد .

***

در دل من چيزي است،

مثل يك بيشه نور،

مثل خواب دم صبح

و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد

بدوم تا ته دشت،

بروم تا سر كوه .

دورها آوايي است،

كه مرا مي خواند .

 

 

سهراب سپهري


يك شعر از هومن محمدكرمي

۲۴ بازديد ۰ نظر

هر صبح

شاليزار را

براي گنجشكان جهان مي پاشم

و ميانشان سرگردان،

دنبال تو مي گردم

عاشق نبوده اند آدم هايي كه فكر مي كنند گنجشك ها همه شبيه همند

 

 

هومن محمدكرمي


يك شعر از هومن محمدكرمي

۲۴ بازديد ۰ نظر

چكاوك ها

هر سال

در بازگشت از سردسير

بر درختان هميشگي لانه مي كنند

درست شبيه بوسه هاي من

كه بعد ديدارهاي دير

لب هاي تو را گم نمي كنند

 

هومن محمدكرمي


يك شعر از عمران صلاحي

۲۵ بازديد ۰ نظر

نمي گذاشت مگس باز كنيم پنجره را،

به آسمان و به ابر و به گل نگاه كنيم.

نمي گذاشت مگس،

به كوه و برف و درختان و پل نگاه كنيم.

خلاصه، تور كشيديم روي پنجره ها.

به خاطر مگسي،

آسمان مشبك شد.

 

عمران صلاحي


يك شعر از گروس عبدالملكيان

۲۴ بازديد ۰ نظر

زنبورها را مجبور كرده ايم

از گل هاي سمي عسل بياورند

و گنجشكي كه سال ها بر سيم برق نشسته

از شاخه درخت مي ترسد…

 

گروس عبدالملكيان


يك شعر از گورگن بارنتس

۲۴ بازديد ۰ نظر

خواب هاي سهمگين

كه از جنگل هاي دوردست آمده اند

شب ها

به ديدار اسيران باغ وحش مي روند.

 

گورگن بارنتس

برگردان از واهه آرمن


يك شعر از شمس لنگرودي

۲۵ بازديد ۰ نظر

چرا ننويسم زيباست زندگي

وقتي دو كركس را در عشق بازي‌شان ديده‌ام

چرا ننويسم زيبا نيست زندگي

وقتي تفنگ شكارچي به صورتشان خيره بود.

 

شمس لنگرودي


يك شعر از شمس لنگرودي

۲۴ بازديد ۰ نظر

سروي بودم

زير سايه‌ام نشستند

خوردند و خفتند

بيدار شدند و مرا بريدند

 

 

شمس لنگرودي


شعري از فروغ فرخزاد

۲۴ بازديد ۰ نظر

… و مغز من هنوز

لبريز از صداي وحشت پروانه اي است

كه او را

در دفتري به سنجاقي مصلوب كرده بودند.

 

 

فروغ فرخزاد


يك شعر از مارسليوس مارتينايتيس

۲۵ بازديد ۰ نظر

اگر درختم من

پس روزي بر زمين مي افتم.

در اجاق نيندازيدم،

بلكه از من پلي بسازيد،

بر بستر رودي

دري يا چهارچوبي

آنجا كه دو نفر به هم مي رسند

و عشق آغاز مي شود.

 

مارسليوس مارتينايتيس

برگردان از علي عبداللهي