شعري زيبا از سهراب سپهري

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري زيبا از سهراب سپهري

۲۷ بازديد ۰ نظر

دشت هايي چه فراخ !

كوههايي چه بلند !

در گلستانه

چه بوي علفي مي آمد !

من در اين آبادي،

پي چيزي مي گشتم :

پي خوابي شايد،

پي نوري، ريگي، لبخندي .

 

***

پشت تبريزي ها

غفلت پاكي بود، كه صدايم مي زد .

پاي ني زاري ماندم،

باد مي آمد، گوش دادم :

چه كسي با من، حرف ميزد ؟

سوسماري لغزيد راه افتادم .

يونجه زاري سر راه،

بعد جاليز خيار،

بوته هاي گل رنگ و فراموشي خاك.

***

لب آبي

گيوه ها را كندم،

و نشستم،

پاها در آب : من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هشيار است !

نكند اندوهي،

سر رسد از پس كوه .

چه كسي پشت درختان است !

هيچ،

مي چرد گاوي در كرد .

ظهر تابستان است .

سايه ها ميدانند،

كه چه تابستاني است .

سايه هايي بي لك ،

گوشه اي روشن و پاك

كودكان احساس! جاي بازي اينجاست .

زندگي خالي نيست :

 

مهرباني هست، سيب هست، ايمان هست .

آري

تا شقايق هست، زندگي بايد كرد .

***

در دل من چيزي است،

مثل يك بيشه نور،

مثل خواب دم صبح

و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد

بدوم تا ته دشت،

بروم تا سر كوه .

دورها آوايي است،

كه مرا مي خواند .

 

 

سهراب سپهري


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد