كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

شمس لنگرودي

۳۴ بازديد ۰ نظر

تندباد

همه چيزي را برده است

جز سايه اي

كه به سنگ كوچك خود تكيه داشت.


سيد محمد مركبيان

۳۲ بازديد ۰ نظر

نمكيِ كوچۀ ماست، باد

يادت را مي آورد

شعرم را با خود مي برد.


محمدصابر شريفي

۳۵ بازديد ۰ نظر

دوستت خواهم داشت

در ايستگاه خستۀ آزادي

روي پله هاي برقي مترو

وقتي تو به شمال شهر مي روي و من

به ترمينال غرب.


وحيد عمراني

۳۱ بازديد ۰ نظر

حديث سايه و خورشيد

همان حكايت ماست

يكي كه هست

ديگري پنهان

درون پرده اي از انتظار

ناپيداست.


حسن آذري

۲۸ بازديد ۰ نظر

ما زيستن را ياد گرفتيم

همچون كودكاني كه دويدن را ياد مي گيرند

اما نه در وقت بازي

كه به هنگام فرار.


شمس لنگرودي

۳۰ بازديد ۰ نظر

به حرمت نان و نمكي كه با هم خورديم

نان را تو ببر

كه راهت بلند است

و طاقتت كوتاه

نمك را بگذار براي من

مي خواهم اين زخم

تا هميشه تازه بماند.


رضا براهني

۲۸ بازديد ۰ نظر

شاخه ها را زده اند

برگ ها را به زمين ريخته اند

و شنيدم كه زني زير لبش مي گفت:

تو گنهكاري

باد باران زدۀ زرد خزان

تو گنهكاري

دل من جنگل سبزي بود

و در آن سر به هم آورده درختان بلند

شاخه ها را زده اند

برگ ها را به زمين ريخته اند

و شنيدم كه زني در دل من مي گفت:

تو گنهكاري

باد باران زدۀ سرد خزان

تو گنهكاري.


سجاد ساماني

۳۲ بازديد ۰ نظر

تا زماني كه جهان را قفسم مي دانم

هر كجا پر بزنم طوطي بازرگانم

 

گريه ام باعث خرسندي دنياست چو ابر

همه خندان لب و شادند كه من گريانم

 

حاضرم در عوض دست كشيدن ز بهشت

بوي پيراهن يوسف بدهد دستانم

 

زندگي مثل حصاري ز غم و دلتنگي است

مرگ اي كاش رهايم كند از زندانم

 

بيت آشفته ايَم در غزلي ناموزون

ميل دارم كه رديفي بدهد پايانم


رسول يونان

۲۷ بازديد ۰ نظر

اين شهر

شهر قصه هاي مادربزرگ نيست

كه زيبا و آرام باشد

آسمانش را

هرگز آبي نديده ام

من از اينجا خواهم رفت

و فرقي هم نمي كند

كه فانوسي داشته باشم يا نه

كسي كه مي گريزد

از گم شدن نمي ترسد.


ازدمير آصف

۳۰ بازديد ۰ نظر

منتظر آمدن همه نباش

يك نفر

هيچ وقت نمي آيد.