تا زماني كه جهان را قفسم مي دانم
هر كجا پر بزنم طوطي بازرگانم
گريه ام باعث خرسندي دنياست چو ابر
همه خندان لب و شادند كه من گريانم
حاضرم در عوض دست كشيدن ز بهشت
بوي پيراهن يوسف بدهد دستانم
زندگي مثل حصاري ز غم و دلتنگي است
مرگ اي كاش رهايم كند از زندانم
بيت آشفته ايَم در غزلي ناموزون
ميل دارم كه رديفي بدهد پايانم