نه در نگاه اول
بلكه عشق در آخرين نگاه است
زماني كه ميخواهد از تو جدا شود
آن گونه كه به تو مينگرد
به همان اندازه دوستت داشته است.
نه در نگاه اول
بلكه عشق در آخرين نگاه است
زماني كه ميخواهد از تو جدا شود
آن گونه كه به تو مينگرد
به همان اندازه دوستت داشته است.
از روي تو شاد شد دل غمگينم
من چون رخ تو به ديگري بگزينم؟
در تو نگرم صورت خود مي يابم
در خود نگرم همه تو را مي بينم
خيام ز پشت پرده سرمست آمد
با كوزهاي از ترانه در دست آمد
بگذشت هزارهاي و ما چشم به راه
تا نوبت ايرج زبردست آمد
هنگامه؛ دو چشمت كه مرا ناله از اوست
فتان؛ دو لبت كه ديده را ژاله از اوست
بند است دو گيسوي تو بر پاي دلم
مهتاب؛ رخت كه خاطرم واله از اوست
كه صبح بيدار شوي
به تنهايي
و مجبور نباشي به كسي بگويي
دوستش داري
وقتي دوستش نداري
ديگر.
باران آمد كه تو اسيرم كردي
بيد مجنون سر به زيرم كردي
اي عشق مگر چه كرده بودم با تو
سالي دو هزار سال پيرم كردي
وقتي مي رسم به تو
مي خواهم اندوهم را پنهان كنم
اما مگر مي توانم؟
نه نمي توانم
همچون مردي كه اشك دارد
اما ...
آستين ندارد.
به زير پرده آن روي دل آرا
بود چون شمع در فانوس پيدا
دل فايز چو پروانه به دورش
مدامش سوختن باشد تمنا
مشكلِ اصليِ من با نقد و نقادي اين است:
هرگاه شعري را با رنگِ سياه نوشتهام
گفتهاند:
اقتباسيست از چشمهاي تو!
عشق را
همان اندازه مي تواني پنهان كني
كه سرفه را.