از پسِ اين روزهاي تلخ روزي هست
روزي كه نمي داني چگونه فرا مي رسد
از كجا مي آيد
چگونه تو را مي يابد
در ظلماتي چنين بي روزن
كه نامت حتي
تو را وانهاده
و رفته است.
از پسِ اين روزهاي تلخ روزي هست
روزي كه نمي داني چگونه فرا مي رسد
از كجا مي آيد
چگونه تو را مي يابد
در ظلماتي چنين بي روزن
كه نامت حتي
تو را وانهاده
و رفته است.
از تولّد تا مرگ
هيچ نيست
جز شبي در انتظار سپيده دم.
روديم ولي هم نفس مردابيم
سيلي خور اين زمانۀ كج تابيم
تاريخ به زير آب فرياد كشيد
كورش تو به پا خيز كه ما در خوابيم
اين همه رفتن به چه درد مي خورد؟
اين همه اتوبوس
هواپيما
قطار
وقتي مرگ با دور شدن هم نزديك مي شود
هر خياباني كه خيس شده است
ابتداي چشم هاي تو بود
هر درختي كه زرد
اقامۀ اندوه
و هر بار مسافري
زندگي اش را به دريا ريخت
فردا نهنگ ها
ساحل را پنهان كردند.
رود
تا به خانه نرسد
رودخانه نيست.
سپيدتر از سپيده
بر شقيقۀ صبح ايستاده اي
و از جيب خويش
خورشيد مي پراكني.
جاي من اينجا امن است
درست مثل مداد رنگي ها در جعبه هايشان
مداد رنگي هاي در جعبه اما
تنها حبس مي كشند.
همسايه تان بوديم
تو مي خنديدي
و من
ديوار به ديوار
گريه مي كردم.
نبودنت سخت است
مثل تكليف رياضي براي انساني ها
و حفظ مكالمۀ عربي براي تجربي ها
بيا حالمان را زنگ هنر كن.