گويند عارفي قصد حج كرد. فرزندش از او پرسيد: پدر كجا مي خواهي بروي؟ پدر گفت: به خانه خدايم. پسر به تصور آن كه هر كس به خانه خدا مي رود، او را هم مي بيند! پرسيد: پدر! چرا مرا با خود نمي بري؟ گفت: مناسب تو نيست. پسر گريه سر داد. پدر را رقت دست داد و او را با خود برد. هنگام طواف پسر پرسيد: پس خداي ما كجاست؟ پدر گفت: خدا در آسمان است. پسر بيفتاد و بمرد! پدر وحشت زده فرياد برآورد: آه ! پسرم چه شد؟ آه فرزندم كجا رفت؟ از گوشه خانه صدايي شنيد كه مي گفت: تو به زيارت خانه خدا آمدي و آن را درك كردي. او به ديدن خدا آمده بود و به سوي خدا رفت!
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد