يه روز مسؤول فروش، منشي دفتر و مدير شركت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند. يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي كنن و روي اون رو مالش ميدن و غول چراغ ظاهر مي شه. غول ميگه: من براي هر كدوم از شما يك آرزو برآورده مي كنم… منشي مي پره جلو و ميگه: اول من ، اول من!… من مي خوام كه توي باهاماس باشم، سوار يه قايق بادباني شيك باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم … پوووف! منشي ناپديد مي شه… بعد مسؤول فروش مي پره جلو و ميگه: « حالا من ، حالا من! … من مي خوام توي هاوايي كنار ساحل لم بدم، يه ماساژور شخصي داشته باشم و يه منبع بي انتهاي نوشيدني خنك داشته باشم و تمام عمرم حال كنم »… پوووف! مسؤول فروش هم ناپديد مي شه… بعد غول به مدير ميگه: حالا نوبت توئه… مدير ميگه: من مي خوام كه اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شركت باشن!
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد