گوشي تلفن همراه روي نيمكت پارك، براي چندمين بار زنگ خورد. « مثل تموم عالم حال منم خرابه خرابه خرابه ... » زن جواني كه از آنجا رد مي شد، گوشي را برداشت و با ترديد پاسخ داد: الو؟ بلافاصله صدايي عصباني از آن طرف خط گفت: ببين عوضي، من با تو كاري ندارم تو هم يه لَكّاتهاي مثل قبليها، گوشي رو بده به خودِ بيشرفش! ببخشيد خانوم من ... نمي خواد زر مفت بزني، مي خواي بگي نمي دونستي زن داره؟ ولي خانوم من اين گوشي رو همين الان پيدا ... نزار دهنم واشه، نزار فحش بدم بي پدر ... شما تا همين حالاشم كلي فحش دادين. ببين من كه مي دونم اونجاست؛ بهش بگو من امروز ميرم شركت آبروشو مي برم. فكرنكنه پابند بچه ميشم؟ تو هم آبجي خانوم خر نشو، من كه زنش بودم اينه وضعم، واي به حال تو كه صيغه شي! تماس قطع شد. زن جوان با تعجب گوشي رنگ و رو رفته را برانداز كرد و آن را دوباره روي نيمكت گذاشت و به راه خود ادامه داد. چند لحظه بعد دوباره تلفن همرا زنگ خورد: مثل تموم عالم حال منم خرابه خرابه خرابه ...
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61