داستان آموزنده19

مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان آموزنده19

۳۵ بازديد ۰ نظر

شاگردي كه شيفته ي استادش بود تصميم گرفت تمام حركات و سكنات استادش را زير نظر بگيرد. فكر مي كرد اگر كارهاي او را بكند فرزانگي او را هم به دست خواهد آورد. استاد فقط لباس سفيد مي پوشيد؛ شاگرد هم فقط لباس سفيد پوشيد، استاد گياهخوار بود؛ شاگرد هم خوردن گوشت را كنار گذاشت و فقط گياه خورد. استاد بسيار رياضت مي كشيد، شاگرد تصميم گرفت رياضت بكشد و روي بستري از كاه خوابيد. مدتي گذشت. استاد متوجه تغيير رفتار شاگردش شد. رفت تا ببيند چه خبر است. شاگرد گفت: دارم مراحل تشرف را مي گذرانم. سفيدي لباسم نشانه ي سادگي و جستجو است. گياهخواري جسمم را پاك مي كند. رياضت موجب مي شود كه فقط به روحانيت فكر كنم. استاد خنديد و او را به دشتي برد كه اسبي از آن جا مي گذشت. بعد گفت: «تمام اين مدت فقط به بيرون نگاه كرده اي در حالي كه اين كمترين اهميت را دارد. آن حيوان را آنجا مي بيني؟ او هم با موي سفيد، فقط گياه مي خورد و در اسطبلي روي كاه مي خوابد. فكرمي كني قديس است يا روزي استادي واقعي خواهد شد؟


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد