داستان كوتاه آموزنده

مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده

۳۹ بازديد ۰ نظر

چون خداي تبارك و تعالي خواست جان ابراهيم را بگيرد ملك الموت را فرستاد و او گفت: يا ابراهيم درود بر تو. ابراهيم فرمود: اي عزرائيل براي ديدن من آمدي يا براي مرگم؟ گفت: براي مرگ و بايد اجابت كني. ابراهيم گفت: ديدي كه دوستي دوست خود را بميراند؟ خطاب آمد: اي عزرائيل به ابراهيم بگو: دوستي را ديدي كه ملاقات دوستش را بد بدارد؟ براستي كه هر دوستي خواهان ملاقات دوست است.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد