داستان كوتاه آموزنده

مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده

۳۵ بازديد ۰ نظر

پادشاهي را شنيدم به كشتن اسيري اشارت كرد. بيچاره در حالت نوميدي ملك را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن، كه گفته اند هر كه دست از جان بشويد هرچه در دل دارد بگويد. ملك پرسيد: چه مي گويد؟ يكي از وزراي نيك محضر گفت: اي خداوند ... همي گويد: والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس. (خشم خود را فرو خور و از گناه مردم بگذر). ملك را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت. وزير ديگر كه بر ضد او بود گفت: ابناي جنس ما را نشايد در حضرت پادشاهان جز به راستي سخن گفتن. اين ملك را دشنام داد و ناسزا گفت. ملك روي ازين سخن درهم آورد و گفت: مرا آن دروغ پسنديده تر آمد از اين راست كه تو گفتي. كه روي آن در مصلحتي بود و بناي اين بر خبثتي و خردمندان گفته اند: دروغي مصلحت آميز به از راستي فتنه انگيز.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد