ملانصرالدين داخل مغازش با چَنتا از رُفقاش مشغول گفتگوي سياسي وَ انتقاد از اين و اون بودن و از شعار هاي انتخاباتي كه بعد از پايان راي گيري آهسته آهسته به فراموشي سپرده ميشه گله داشتن كه ناگهان مردي داخل مغازه ميشه و از ملا آدرس مكاني رو ميپرسه...
ملا كه هوس شوخي كردن به سرش ميزنه آدرس اشتباهي به اون غريب بيچاره ميده و اونو راهي ناكجا آباد ميكنه ، بعد از رفتن مرد خنده كنان به رفقاش ميگه:دولتمردان كشور ما اينطوري با مردم رفتار ميكنن ولي خدا بخير كنه روزي كه من حاكم بشم. متن:ابوالقاسم كريمي