طبيعت
رسيده موسم شورآور بهار طبيعت هزار چشم شده مست و بيقرار طبيعت
ضميمه كرده به لطف چمن طراوت گل را دوباره شاعر دستان كردگار طبيعت
اميد در جريان است در ترنم باران صفاي آينه شو تا شوي دچار طبيعت
كجا جواب سخاوت بود زدودن و كشتن كه مي بريد چنين چاره اي به كار طبيعت
امان زمردم نامطلع زعمق جفاشان فغان ز حال دل مام داغدار طبيعت
كمي به خويش بياييد از چه روي زمين را گرفته ايد ز سلطان اختيار طبيعت
از اين به بعد بياييد واقعا" ننماييم زباله هاي جهان سوز را نثار طبيعت
زكشتن شجر و ورد و حذف جنگل و دريا بجز كوير چه باشد در انتظار طبيعت
اگر دهيم ادامه به ظلم خويش كماكان رسد دمي كه بگرييم بر مزار طبيعت
دليل خويش ستيزي جهالت است وگرنه همه هستيم دوستدار طبيعت
هنوز اهل دلي هست در جهان تو سيمين خداكند كه شود باز بخت يار طبيعت
سيمين اسودي