شعر فقر/ابوالقاسم كريمي

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعر فقر/ابوالقاسم كريمي

۲۷ بازديد ۰ نظر


برگ خُشكي ولگردم
در پنجه ي نسيمي سرد
نسيم سردي كه
از سمت خانه ي زني هرزه مي آيد
زن هرزه اي كه هرشب
تن برهنه اش را
به فقر مي فروشد
و بازي كهنه ي زندگي را
با مرگ غمناك خويش ، به پايان مي سپارد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد