تو باران بودي و من رود ِ بي آب
جدايم كردي تو ، از بستر خواب
نجاتم دادي از سلول زندان
رهايم كردي در دامان سيلاب
.......................................
ابوالقاسم كريمي فرزندزمين
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61