1
پيش از اين بر رفتگان افسوس ميخوردند خلق
ميخورند افسوس در ايام ما بر زندگان(صائب)
2
جميله اي است عروس جهان ولي هُش دار
كه اين مخدره در عقد كس نمي آيد
3
بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين
كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس
4
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلي همين گناهت بس
5
لطف خدا بيشتر از جرم ماست
نكته ي سر بسته چه داني خموش
6
بر بساط نكته دانان خود فروشي شرط نيست
يا سخن دانسته گو اي مرد عاقل يا خموش
7
خواهي كه سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سسست و سخن هاي سخت خويش
8
جهان و كار جهان جمله هيچ بر هيچ است
هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق
9
ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيم
جامه ي كس , سيه و دلق خود ارزق نكنيم
10
ثواب روزه و حج قبول آن كس برد
كه خاك ميكده ي عشق را زيارت كرد
11
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد
دوستي كي آخرِ آمد؟؟دوستداران را چه شد
12
شهر ِ ياران بود و خاك مهربانان،اين ديار
مهرباني كي سرآمد؟ شهرياران را چه شد؟
13
سرود مجلس جمشيد گفته اند اين بود
كه جام باده بياور كه جم نخواهد ماند
14
عيب مي جمله چو گفتي هنرش نيز بگوي
نفيِ حكمت مكن از بهر دل عامي چند
15
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت مي روند، آن كار ديگر ميكنند
مشكلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند
گوييا باور نميدارند روز داوري
كاين همه قلب و دَغل در كار داور ميكنند
يارب اين نو دولتان را با خر خودشان نشان
كاين همه ناز از غلامِ تُرك و اَستر ميكنند
16
مي خور كه شيخ و حافظ و مفتي و محتسب
چون نيك بنگري،همه تزوير ميكنند
17
غلام همت دردي كشان يكرنگم
نه آن گروه كه ازرق لباس و دل سيهند
18
چون طهارت نبود كعبه و بتخانه يكيست
نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود
19
اوقات خوش آن بود كه باد دوست به سر شد
باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود
20
از سخن چينان ملالت ها پديد آمد ولي
گر ميان هم نشينان ناسزايي رفت رفت
21
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
22
چو بر روي زمين باش توانايي غنيمت دان
كه دوران ناتواني ها بسي زير زمين دارد
23
ه هر درخت تحمل كند جفاي خزان
غلام همت سروم كه اين قدم دارد
24
درخت دوستي بنشان كه كام دل به بار آرد
نهال دشمني بر كن ، كه رنج بي شمار آرد
25
ز انقلاب زمانه عجب مدار كه چرخ
از اين فسانه هزاران هزار دارد ياد
26
امروز كه در دست توام مرحمتي كن
فردا كه شَوَم خاك چه سود اشك ندامت
27
حافظا ترك جهان گفتن طريق خوش دلي ست
تا نپنداري كه احوال جهان داران خوش است
28
در اين زمانه رفيقي كه خالي از خلل است
صراحي مي ناب و سفينه ي غزل است
29
به چشم عقل در اين رهگذار پرآشوب
جهان و كار جهان بي ثبات و بي محل است
30
پيوند عمر بسته به مويي ست هشدار
غمخوار خويش باش غم روزگار چيست
31
سهو و خطاي بنده چو گيرند اعتبار
معناي عفو و رحمت آموزگار چيست
32
در صومعه ي زاهد و در خلوت صوفي
جز گوشه ي ابروي تو محراب دعا نيست
33
قلندران حقيقت به نيم جو نخرند
قباي اطلس آن كس كه از هنر عاريست
34
چيست اين سقف بلند ساده ي بسيار نقش؟؟
زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست
35
فرصت شمر طريقه ي رندي كه اين طريق
چون راه گنج بر همه كس آشكاره نيست
36
دولت آن است كه بي خون ِ دل آيد به كنار
ورنه با سعي و عمل باغِ جنان اين همه نيست
37
پنج روزي كه در اين مرحله مهلت داري
خوش بياساي زماني، كه زمان اين همه نيست
38
مباش در پي آزار و هر چه خواهي كن
كه در شريعت ما غير از اين گناهي نيست
39
به خُلق و لطف توان كرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانا را
40
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمان مدارا
41
در كوي نيك نامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي ، تغيير كن قضا را
42
برو از خانه ي گردون به دَر و نان مَطلب
كآن سيه كاسه در آخر بكشد مهمان را
43
حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي
دام تزوير مكن چون دگران قرآن را
44
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده ي عالم دوام ما
45
نبود نقش دو عالم كه رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
46
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فكر معقول بفرما گل بي خار كجاست
47
باده نوشي كه در او روي و ريايي نَبُوَد
بهتر از زهد فروشي كه در او روي رياست
48
ما نه ياران رياييم و حريفان نفاق
آن كه او عالم سِر است بدين حال گواست
فرض ايزد بگذاريم و به كس بد نكنيم
وآنچه گويند روا نيست نگوييم رواست
49
چو بشنوي سخن اهل دل مگو كه خطاست
سخن شناس نه اي جان من، خطا اينجاست
50
يدار شو اي ديده كه ايمن نتوان بود
زين سيل دمادم كه در اين منزل خواب است
51
ارباب حاجتيم و زبان سوال نيست
در حضرت كريم تمنا چه حاجت است
52
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
53
مجو درستي عهد از جهان سست نهاد
كه اين عجوزه عروس هزار داماد است
54
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافري است رنجيدن
55
كار صواب باده پرستي است حافظا
برخيز و عزم جَزم به كار صواب كن
56
بر مِهر چرخ و شيوه ي او اعتماد نيست
اي واي بر كسي كه شد ايمن ز مكر وي
57
در كوي عشق شوكت شاهي نمي خرند
اقرار بندگي كن و اظهار چاكري
58
در شاهراه جاه و بزرگي خطر بسي است
آن به كزين گريوه سبك بار بگذري
59
يك حرف صوفيانه بگويم اجازت است
اي نور ديده صلح به از جنگ و داوري
60
چو گل گر خُرده اي داري خدا را صرف عشرت كن
كه قارون را غلط ها داد سوداي زراندوزي
61
سخن در پرده ميگويم چو گل از غنچه بيرون آي
كه بيش از پنج روزي نيست حُكم مير نوروزي
62
من نگويم كه كنون با كه بشين و چه بنوش
كه تو خود داني اگر زيرك و عاقل باشي
63
آدمي در عالم خاكي نمي آيد به دست
عالمي ديگر ببايد ساخت وَز نو آدمي
64
سفله طبع است جهان بر كرمش تكيه مكن
اي جهان ديده ثبات قدم از سفله مجوي
65
در دايره ي قسمت ما نقطه ي تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
پيش از اين بر رفتگان افسوس ميخوردند خلق
ميخورند افسوس در ايام ما بر زندگان(صائب)
2
جميله اي است عروس جهان ولي هُش دار
كه اين مخدره در عقد كس نمي آيد
3
بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين
كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس
4
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلي همين گناهت بس
5
لطف خدا بيشتر از جرم ماست
نكته ي سر بسته چه داني خموش
6
بر بساط نكته دانان خود فروشي شرط نيست
يا سخن دانسته گو اي مرد عاقل يا خموش
7
خواهي كه سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سسست و سخن هاي سخت خويش
8
جهان و كار جهان جمله هيچ بر هيچ است
هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق
9
ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيم
جامه ي كس , سيه و دلق خود ارزق نكنيم
10
ثواب روزه و حج قبول آن كس برد
كه خاك ميكده ي عشق را زيارت كرد
11
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد
دوستي كي آخرِ آمد؟؟دوستداران را چه شد
12
شهر ِ ياران بود و خاك مهربانان،اين ديار
مهرباني كي سرآمد؟ شهرياران را چه شد؟
13
سرود مجلس جمشيد گفته اند اين بود
كه جام باده بياور كه جم نخواهد ماند
14
عيب مي جمله چو گفتي هنرش نيز بگوي
نفيِ حكمت مكن از بهر دل عامي چند
15
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت مي روند، آن كار ديگر ميكنند
مشكلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند
گوييا باور نميدارند روز داوري
كاين همه قلب و دَغل در كار داور ميكنند
يارب اين نو دولتان را با خر خودشان نشان
كاين همه ناز از غلامِ تُرك و اَستر ميكنند
16
مي خور كه شيخ و حافظ و مفتي و محتسب
چون نيك بنگري،همه تزوير ميكنند
17
غلام همت دردي كشان يكرنگم
نه آن گروه كه ازرق لباس و دل سيهند
18
چون طهارت نبود كعبه و بتخانه يكيست
نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود
19
اوقات خوش آن بود كه باد دوست به سر شد
باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود
20
از سخن چينان ملالت ها پديد آمد ولي
گر ميان هم نشينان ناسزايي رفت رفت
21
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
22
چو بر روي زمين باش توانايي غنيمت دان
كه دوران ناتواني ها بسي زير زمين دارد
23
ه هر درخت تحمل كند جفاي خزان
غلام همت سروم كه اين قدم دارد
24
درخت دوستي بنشان كه كام دل به بار آرد
نهال دشمني بر كن ، كه رنج بي شمار آرد
25
ز انقلاب زمانه عجب مدار كه چرخ
از اين فسانه هزاران هزار دارد ياد
26
امروز كه در دست توام مرحمتي كن
فردا كه شَوَم خاك چه سود اشك ندامت
27
حافظا ترك جهان گفتن طريق خوش دلي ست
تا نپنداري كه احوال جهان داران خوش است
28
در اين زمانه رفيقي كه خالي از خلل است
صراحي مي ناب و سفينه ي غزل است
29
به چشم عقل در اين رهگذار پرآشوب
جهان و كار جهان بي ثبات و بي محل است
30
پيوند عمر بسته به مويي ست هشدار
غمخوار خويش باش غم روزگار چيست
31
سهو و خطاي بنده چو گيرند اعتبار
معناي عفو و رحمت آموزگار چيست
32
در صومعه ي زاهد و در خلوت صوفي
جز گوشه ي ابروي تو محراب دعا نيست
33
قلندران حقيقت به نيم جو نخرند
قباي اطلس آن كس كه از هنر عاريست
34
چيست اين سقف بلند ساده ي بسيار نقش؟؟
زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست
35
فرصت شمر طريقه ي رندي كه اين طريق
چون راه گنج بر همه كس آشكاره نيست
36
دولت آن است كه بي خون ِ دل آيد به كنار
ورنه با سعي و عمل باغِ جنان اين همه نيست
37
پنج روزي كه در اين مرحله مهلت داري
خوش بياساي زماني، كه زمان اين همه نيست
38
مباش در پي آزار و هر چه خواهي كن
كه در شريعت ما غير از اين گناهي نيست
39
به خُلق و لطف توان كرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانا را
40
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمان مدارا
41
در كوي نيك نامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي ، تغيير كن قضا را
42
برو از خانه ي گردون به دَر و نان مَطلب
كآن سيه كاسه در آخر بكشد مهمان را
43
حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي
دام تزوير مكن چون دگران قرآن را
44
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده ي عالم دوام ما
45
نبود نقش دو عالم كه رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
46
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فكر معقول بفرما گل بي خار كجاست
47
باده نوشي كه در او روي و ريايي نَبُوَد
بهتر از زهد فروشي كه در او روي رياست
48
ما نه ياران رياييم و حريفان نفاق
آن كه او عالم سِر است بدين حال گواست
فرض ايزد بگذاريم و به كس بد نكنيم
وآنچه گويند روا نيست نگوييم رواست
49
چو بشنوي سخن اهل دل مگو كه خطاست
سخن شناس نه اي جان من، خطا اينجاست
50
يدار شو اي ديده كه ايمن نتوان بود
زين سيل دمادم كه در اين منزل خواب است
51
ارباب حاجتيم و زبان سوال نيست
در حضرت كريم تمنا چه حاجت است
52
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
53
مجو درستي عهد از جهان سست نهاد
كه اين عجوزه عروس هزار داماد است
54
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافري است رنجيدن
55
كار صواب باده پرستي است حافظا
برخيز و عزم جَزم به كار صواب كن
56
بر مِهر چرخ و شيوه ي او اعتماد نيست
اي واي بر كسي كه شد ايمن ز مكر وي
57
در كوي عشق شوكت شاهي نمي خرند
اقرار بندگي كن و اظهار چاكري
58
در شاهراه جاه و بزرگي خطر بسي است
آن به كزين گريوه سبك بار بگذري
59
يك حرف صوفيانه بگويم اجازت است
اي نور ديده صلح به از جنگ و داوري
60
چو گل گر خُرده اي داري خدا را صرف عشرت كن
كه قارون را غلط ها داد سوداي زراندوزي
61
سخن در پرده ميگويم چو گل از غنچه بيرون آي
كه بيش از پنج روزي نيست حُكم مير نوروزي
62
من نگويم كه كنون با كه بشين و چه بنوش
كه تو خود داني اگر زيرك و عاقل باشي
63
آدمي در عالم خاكي نمي آيد به دست
عالمي ديگر ببايد ساخت وَز نو آدمي
64
سفله طبع است جهان بر كرمش تكيه مكن
اي جهان ديده ثبات قدم از سفله مجوي
65
در دايره ي قسمت ما نقطه ي تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
................................
گردآوري و تايپ:ابوالقاسم كريمي
آذر/1397