هرگز نگذاريم هيچ چيزي زندگي فكري ما را متوقف سازد، هرچند ممكن است طوفان بي امان جهان محيط ما را آشفته سازد و در هم ريزد.((آرتور شوپنهاور))
نبوغ، خود به تنهايي به همان اندازه قادر است انديشه هاي ناب توليد كند كه يك زن به تنهايي مي تواند طفلي به دنيا آورد. شرايط بيروني بايد نبوغ را بارور سازند و نقش پدر را براي فرزندش ايفا كنند.((آرتور شوپنهاور))
دانشمند آن است كه چيزها آموخته؛ نابغه كسي است كه از وي چيزي مي آموزيم كه خود هرگز از كسي نياموخته است.((آرتور شوپنهاور))
آن كه مي خواهد كارهاي بزرگ انجام دهد بايد چشم به آيندگان بدوزد و با عزم راسخ براي نسلهاي در راه فعاليت كند.((آرتور شوپنهاور))
نابغه در شرايط مساعد و با تلاش پيگير و اشتياقي سستي ناپذير، زندگي را وقف توليد، تحصيل، ساخت و ساز و باروي، طرح ريزي، بنيانگذاري، برقرارسازي و زيبايي بخشي مي كند و همواره به اين مي انديشد كه براي خود كار مي كند.((آرتور شوپنهاور))
نابغه در خود دانش شادي و لذتي مي يابد؛ در تحليل هر مسئله، در هر انديشه ي باريك، چه از آن خود وي باشد و چه از آن غير.((آرتور شوپنهاور))
آنها كه از ميان اكثريت بيرون مي آيند، آنها كه نابغه نام مي گيرند، تنها آنان والايان حقيقي نوع بشرند.((آرتور شوپنهاور))
ارزش آثار نابغه چنان است كه در ميان همه ي مردان تنها او مي تواند چنين تحفه اي به جهان پيشكش كند.((آرتور شوپنهاور))
خواندن زندگينامه يك فيلسوف به جاي مطالعه ي آثارش مانند ناديده گرفتن يك نقاشي و توجه به ساخت قاب آن است.((آرتور شوپنهاور))
اگر اثري بي همتا از يك نابغه به ذهني معمولي پيشكش شود، آن ذهن ساده از آن اثر همان اندازه بهره مند مي شود كه يك نفر مبتلاي به نقرس از دعوت شدن به مجلس رقص. يكي فقط به جهت تشريفات به مجلس مي رود و آن ديگري تنها به جهت عقب نماندن از قافله كتاب را مي خواند.((آرتور شوپنهاور))
هر اندازه هم كه آيندگان، نويسنده اي را بزرگ و ستودني و آموزنده بيابند باز هم در زمان حياتش در چشم معاصران، ضعيف و زبون و بي مزه مي آيد.((آرتور شوپنهاور))
يك اثر بزرگ و فوق العاده و اصيل فقط آنگاه خلق مي شود كه مؤلفش افكار، روش و عقايد معاصرانش را ناديده بگيرد.((آرتور شوپنهاور))
نابغه همنشين خود را فراموش مي كند و بي توجه به اينكه آيا وي سخنان او را مي فهمد يا نه، چنان به حرف زدن ادامه مي دهد كه گويي كودكي با عروسكش سخن مي گويد.((آرتور شوپنهاور))
اينكه مغز بايد نوكر و كارگر شكم باشد در حقيقت عقيده ي آن كساني است كه نه حاصل دسترنج خود را مي خورند و نه به سهم خود قناعت مي كنند.((آرتور شوپنهاور))
استعداد بشر همواره با محدوديت روبه رو است و هيچ كس بدون داشتن برخي ضعفها نمي تواند نابغه گردد؛ اين ضعفها حتي مي تواند محدوديت هاي ذهني باشد.((آرتور شوپنهاور))
جماعت درس خوانده ي باسواد آنقدر افراط مي كنند و گندش را بالا مي آورند كه افتخار و شرف نابغه را لكه دار مي كنند؛ دقيقاً به همان صورت كه ايمان به مقدسات به جهل و خرافه پرستي ابلهانه بدل مي گردد.((آرتور شوپنهاور))
افتخار، بوقلمون صفت است و وانگهي اگر در آن دقيق شويد، كم ارزش؛ هرگز با تلاشي كه كرده ايد برابر نيست و يا آن لذتي كه به شما مي بخشد محصول خودش نيست، بلكه اين تلاش است كه افتخار را ارزش مي بخشد.((آرتور شوپنهاور))
هيچ كس خود را آنگونه كه براستي هست نمي نماياند، بلكه نقاب خود را بر چهره مي زند و نقش خود را بازي مي كند. در حقيقت، مراتب اجتماعي ما چيزي بيش از يك كمدي بي سر و ته نيست.((آرتور شوپنهاور))
اگر كسي نشان دهد كه تو را خوار مي دارد و حقير مي شمارد، در نهايت نشان داده كه توجه زيادي به شخص تو دارد و مي خواهد كاري كند كه از ارزش كمي كه برايت قايل است آگاه شوي.((آرتور شوپنهاور))
آنچه مردم را سنگدل مي سازد اين است كه در هر انسان تنها آن ميزان توان هست كه بتواند دردها و رنجهاي خود را تحمل كند.((آرتور شوپنهاور))
هيچ كس نمي داند چه توانايي هايي براي تقلا و تحمل رنج در خود دارد، تا زماني كه اتفاقي مي افتد و اين نيروها را به جنبش در مي آورد.((آرتور شوپنهاور))
هنگامي كه توان روحي انسان نابود شود و تحليل رود، زندگي در نظرش بس كوتاه و بي ارزش و زودگذر خواهد آمد و در آن هيچ چيز رخ نخواهد داد كه ارزش انگيزش هيجان وي را داشته باشد.((آرتور شوپنهاور))
يك پزشك همه كس را مي تواند درمان كند جز خودش را؛ زماني كه بيمار شود، نزد يك همكار مي رود.((آرتور شوپنهاور))
خردها از اساس با يكديگر اختلاف دارند، اما با ملاحظات صرفاً كلي نمي توان به اين تفاوتها پي برد.((آرتور شوپنهاور))
اگر آموزش چيزي را پيش از پنج سالگي آغاز كنيد و با وقار و آرامش فراوان آن را به گونه اي مداوم تكرار كنيد براي ابد در ذهنتان باقي خواهد ماند. زيرا در مورد انسانها هم بسان حيوانات، آموزش تنها آنگاه با موفقيت همراه است كه از دوران كودكي آغاز شود.((آرتور شوپنهاور))
پس از مدتي طولاني امكان دارد كه بر مرگ رقبا و دشمنانمان هم تقريباً به قدر مرگ دوستان و عزيزانمان غصه بخوريم؛ البته زماني كه ايشان را به عنوان شاهدان پيروزيهاي درخشانمان از دست داده باشيم.((آرتور شوپنهاور))
اينكه حساب، نازلترينِ فعاليتهاي ذهني است با اين حقيقت اثبات مي گردد كه تنها عملي است كه با يك عدد ماشين هم انجام پذير است.((آرتور شوپنهاور))
هر عدم تناسب بين اراده و خرد به بدبختي انسان منجر مي گردد.((آرتور شوپنهاور))
زندگي تكنولوژيك دوران ما، با كمال بي سابقه اش و افزايش و ازدياد اسباب تجمل، اين فرصت را به ما داده تا ميان فراغت و فرهنگ متعالي تر و زحمت و فعاليت و رفاه بيشتر دست به انتخاب بزنيم و البته عوام به فراخور شخصيت خودشان دومي را انتخاب مي كنند.((آرتور شوپنهاور))
ازدواج يعني نصف كردن حقوق و دوچندان كردن مسئوليت ها.((آرتور شوپنهاور))
هر حقيقت از سه مرحله مي گذرد: اول مورد تمسخر قرار مي گيرد. دوم به شدت با آن مخالفت مي شود و سوم به عنوان يك امر بديهي مورد پذيرش قرار مي گيرد.((آرتور شوپنهاور))
هر كس محدوديتهاي ديد خود را محدوديتهاي دنيا مي انگارد.((آرتور شوپنهاور))
ما سه چهارم [ وجود ] خودمان را به تاوان اينكه شبيه ديگران باشيم از دست مي دهيم.((آرتور شوپنهاور))
هر قومي اقوام ديگر را مسخره مي كند؛ در حالي كه همه بر حق هستند.((آرتور شوپنهاور))
زندگي نامه انسان عبارت است از: مدهوش بودن از اميدها و آرزوها و پاي كوبان به آغوش مرگ پناه بردن.((آرتور شوپنهاور))
همه آرزوها از نياز سرچشمه مي گيرد، يعني از كمبودها و رنجها.((آرتور شوپنهاور))
هنر، گونه اي رستگاري است؛ ما را از خواستن، يعني درد و رنج، آزادي مي بخشد و تصاوير زندگاني را دلربا مي سازد.((آرتور شوپنهاور))
براي نيل به خوشبختي هيچ راهي نادرست تر از لذت طلبي و كوشش براي درك عيش و نوش و خوشي هاي جهان نيست.((آرتور شوپنهاور)
تمام حقايق سه مرحله را پشت سر گذاشته اند: اول، مورد تمسخر قرار گرفته اند. دوم، به شدت با آنها مخالفت شده است و سوم، به عنوان يك چيز بديهي پذيرفته شده اند.((آرتور شوپنهاور))
ايده ها الگوهاي ازلي اي هستند كه در قلمرو ذاتها يا هستي هاي حقيقي وجود دارند و آدميان تنها هنگامي كه خود را از توجه به جزييات، در اينجا و اكنون (مكان و زمان) رها سازند وارد آن قلمرو مي شوند.((آرتور شوپنهاور))
نگهداري دم ماهي و دل زن از دشواري ها است.((آرتور شوپنهاور))
وظيفه ي هنرها توصيف موارد خاصي از حقيقت نيست، بلكه نشان دادن امور مطلق و كلي اي است كه در پشت اين موارد خاص و جزيي قرار دارند.((شوپنهاور))
ازدواج يعني با چشمان بسته به اميد گرفتن يك مارماهي، دست فروبردن در جوالي [ =ظرفي از پشم بافته ] پر از مار.((شوپنهاور))
عشق و عاشقي هر چند لطيف و پر احساس ابراز گردد باز هم ريشه در شهوت دارد و بس.((آرتور شوپنهاور))
هر كتابي كه به خواندنش مي ارزد بايد در آن واحد دوبار خوانده شود. رعايت دستور فوق دو علت دارد: يكي اينكه در مطالعه دوم، قسمت هاي مختلف كتاب بهتر درك مي شود و قسمت اول كتاب زماني نيك فهميده مي شود كه از پايان آن نيز آگاه باشيم و ديگر اينكه در اين دو مطالعه وضع روحي ما يكسان نيست، در مطالعه ي دوم ما نظر تازه اي نسبت به هر قسمت پيدا كرده و جور ديگري تحت تأثير آن كتاب قرار مي گيريم.((آرتور شوپنهاور))
كتابخانه تنها يادبود مطمئن و ماندگار نوع بشر است.((آرتور شوپنهاور))
انسانهاي بزرگ مانند عقابند كه آشيانه ي خود را بر فراز قله هاي بلندِ تنهايي مي سازند.((آرتور شوپنهاور))
زبان، ارزشمندترين ميراث يك ملت است.((آرتور شوپنهاور))
اشخاصي كه هرگز وقت ندارند آنهايي هستند كه كمتر كار مي كنند.((آرتور شوپنهاور))
آنكه خود را حقير مي شمارد، در حقيقت، فرد متكبري است.((آرتور شوپنهاور))
ما به ندرت درباره آنچه كه داريم فكر مي كنيم، در حالي كه پيوسته در انديشه چيزهايي هستيم كه نداريم.((آرتور شوپنهاور))
اگر با شخص مباحثه كنيم و تمام قدرت استدلال و بيان خود را به كار اندازيم، چقدر ناراحت و خشمگين خواهيم شد، زماني كه بفهميم طرف [ مقابل ] نمي خواهد بفهمد و ما با اراده او سر و كار داريم؛ اينجاست كه منطق بي فايده است.((آرتور شوپنهاور))
موسيقي اصيل آن است كه در وراي خود بيانگر ايده اي باشد.((آرتور شوپنهاور))
اراده، آن مرد كور نيرومندي است كه بر دوش خود مرد شل بينايي را مي برد تا او را رهبري كند.آرتور شوپنهاور))
زيبايي اگرچه مايه شرافت است، اما در معرض هزاران شر و آفت است.((آرتور شوپنهاور))
اولين درسي كه پدر و مادر بايد به فرزندان خود بياموزند، راستي و درستي است.((ارتور شوپنهاور))
افراد پست و فرومايه از خطاهاي اشخاص بزرگ لذت فراوان مي برند.((آرتور شوپنهاور))
ايده ها در بيرون زمان قرار دارند و در نتيجه ابدي هستند.((آرتور شوپنهاور))
هر جدايي يك نوع مرگ است و هر ملاقات يك نوع رستاخيز.((آرتور شوپنهاور))
اگر ما چيزي را مي خواهيم، از آن جهت نيست كه دليلي بر آن پيدا كرده ايم، بلكه چون آن را مي خواهيم، برايش دليل پيدا مي كنيم.((آرتور شوپنهاور))
تجربه نشان داده است افرادي كه داراي نبوغ هنري فوق العاده بوده اند، در رياضيات استعداد نداشته اند. هيچ كس نمي تواند در هر دو رشته ممتاز گردد.((آرتور شوپنهاور))
آيا [ اين ] جهالت نيست كه انسان ساعتهاي شيرين امروز را فداي روزهاي آينده كند.((آرتور شوپنهاور))
نوابغ بر خلاف اشخاص عادي، تنها به فكر خود نيستند و منافع شخصي را در نظر نمي گيرند. بدين جهت در آثار نوابغ هميشه نظرياتي ديده مي شود كه داراي جنبه كلي و جهاني است و از حدود زمان فراتر مي رود.((آرتور شوپنهاور))
ممكن است انسان در مورد مسايل ديگران درست قضاوت كند، ولي در مسايل مربوط به خودش به خطا رود. زيرا هنگام قضاوت در امور خودمان، «اراده» به فعاليت پرداخته و «عقل» را از كار مي اندازد. از اين رو شخص بايد با دوست خود مشورت كند.((آرتور شوپنهاور))
نخستين و مهمترين سبب هاي نيك بختي انسان، عبارت است از خلق و خوي خود او.((آرتور شوپنهاور))
برچسبها: سخن, جمله, انديشه, خرد, حرف_حق + نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۷ ساعت 7:41 توسط ابوالقاسم كريمي | نظر بدهيد سخنان بزرگان تاريخ جهان در زمان مرگ جورج ويلهام فردريك پدر مكتب ديالتيك هگل تا آخرين لحظه ي زندگي بر عقيده ي خود پا ير جا ماند.او در زمان مرگ زير لب گفت:((تنها يك نفر بود كه در طول زندگي مرا درك ميكرد.))و بعد از يك مكث كوتاه ادامه داد:((در حقيقت حتي او هم مرا نفهميد.))
توماس كارلايل مورخ و نويسنده ي اسكاتلندي درست قبل از اينكه جان به جان آفرين تسليم كند گفت:((درست احساس كسي را دارم كه در حال مرگ است.))
ماري آنتوانت ملكه ي فرانسه در روز اعدام خود بسيار متين و خوددار بود.وقتي از سكوي اعدام بالا ميرفت ناگهان لغزيد و پاي جلاد خود را لگد زد.بعد رو به او كرد و گفت:((لطفا مرا بخاطر اين كارم ببخش،اصلا عمدي نبود.))
نرون امپراطور روم قبل از اينكه بر زمين بيفتد و بميرد فرياد زد:((چه بازيگر بزرگي در درون من ميميرد.))
واسلا و نيجينسكي و آناتول فرانس و جوزپه گاريبا لدي و جورج بايرون قبل از اينكه بميرند گفتند :(( مادر ))
كشيشي كه بر بالاي سر فردريك اول پادشاه روسيه به هنگام مرگ دعا ميخواند شنيد كه او گفت:((انسان برهنه به اين دنيا مي آيد و برهنه از اين دنيا ميرود.))سپس فردريك دست كشيش را كشيد و فرياد زد:((حق نداريد مرا برهنه دفن كنيد.ميخواهم يونيفرم كامل به تن داشته باشم.))
آگوست لومير يكي از مخترعين دوربين تصوير متحرك قبل از مرگ گفت:((دارم از فيلم بيرون ميروم.))
آخرين كلمات آلبرت انيشتين را هيچكس نفهميد . چون پرستاري كه در كنارش بود آلماني نميدانست.
لئون تولستوي قبل از مزگ زير لب گفت:((من عاشق حقيقتم))و برخي از اطرافيان او مي گويند كه گفت:((مرگ را درك نمي كنم.))
و پزشك به آنتوان چخوف گفت كه دارد ميميرد،آنتوان چخوف گفت:((من دارم ميمرم)) و بعد ليواني نوشابه سركشيد.
موريس مترلينگ در آخرين لحظات زندگيش گفت :((اگر مرگ نبود زندگي شيريني و حلاوت نداشت.
يوري گاگارين اولين فضا نورد دنيا درباره ي مرگ مي گويد:((انسان هر چه بر سنش افزوده مي شود ، حافظه اش كوتاه تر و رشته ي خاطراتش دراز تر مي شود و همه اين مسايل را در هنگام مرگ به ياد دارد كه مانند يك فيلم كوتاه داستاني از ديدگان او مي گذرد.
لئوناردو داوينچي قبل از اينكه روح خود را تسليم مرگ كند اظهار داشت:((من به مردم توهين كردم!آثار من به آن درجه از عظمت نرسيد كه من در طلبش بودم.))