اشعار برتر ترجمه شده از بزرگترين شاعران خارجي1

۳۲ بازديد ۰ نظر

1

 

آه دوباره همان چشم ها
كه زماني مرا چنان عاشقانه سلام مي داد
و دوباره همان لبها
كه زندگي ام را شيرين مي كرد
و دوباره همان صدا
صدايي كه زماني چنان مشتاقانه مي شنيدم اش
فقط من همان نيستم كه بودم
به خانه بازگشته ام اما دگرگون
از بازوان سفيد و زيبايش
كه سفت و عاشقانه به دورم مي پيچيد
به قلبش رسيده ام
به احساسات راكد و بي حوصله

هاينريش هاينه
مترجم : فرشته وزيري نسب

2

چسبيده‌ام به تو
بسانِ انسان
به گناهَش

هرگز
تركت نمي‌كنم

مرام المصري شاعر سوري
مترجم : سيدمحمد مركبيان

3

گاهي بايد به دور خود 
يك ديوار تنهايي كشيد
نه براي اينكه 
ديگران را از خودت دور كني
بلكه ببيني چه كسي 
براي ديدنت 
ديوار را خراب مي كند

ژان پل سارتر

4

چه بر سر من آمده
ديگر از دوريت نمي ترسم
از اينكه نيستي
و از ترس نبودنت نمي هراسم و نمي ميرم
چه بر سرم آمده
كه به وقت خدا حافظي
اينچنين بي باك
از تو روي بر ميگردانم
و از ترس دلتنگي و دوري
بارها و بارها سر بر نمي گردانم
راستي تو بگو
چه بر سر من آمده

تريستان تزارا

 

5

من رويا دارم
روياي من بوسه اي ست
وقت خواب
و چشماني كه وقت بيداري نگاهم كند 
روياي من كوچك نيست
به اندازه تمام هستي بزرگ است
يك بوسه و يك چشم
چيز كمي نيست 

مجدي معروف شاعر فلسطيني 
مترجم : بابك شاكر

6

باور كن
تو را پنهان خواهم كرد
در آنچه كه نوشته‌ام
در نقاشي‌ها و آوازها و آنچه كه مي‌گويم

تو خواهي ماند
و كسي نه خواهد ديد
و نه خواهد فهميد زيستن ات را در چشمانم

خواهي ديد و خواهي شنيد
گرماي تابناك عشق را
خواهي خفت و برخواهي خاست

روزهاي پيش رو را خواهي ديد
كه نخواهند بود
چون روزهاي گذشته
آنطور كه زيسته بودي
در افكارت غرق خواهي گشت

فهميدن هر عشقي
گذران يك عمر است
سپري خواهي‌اش كرد

تو را وصف ناپذير
زندگي خواهم كرد
در چشمانم خواهم زيست
در چشم‌هايم ، تو را پنهان خواهم كرد

روزي تنها زبان به سخن خواهي گشود
خواهي نگريست
من چشم‌هايم را فرو خواهم بست
در خواهي يافت

اُزدمير آصف
مترجم : فائق سهرابي

 

7

من پيوسته از تو گريخته ام 
و به اتاقم ، كتابهايم ، دوستان ديوانه ام
و افكار ماليخوليائي ام پناه برده ام
قبول دارم كه كله شق بودم
اما تو هم همواره فقط در پي اثبات سه چيز بودي :
اول آنكه در اين ارتباط بي تقصيري 
دوم آنكه من مقصرم
و سوم ، با بزرگواري تمام حاضري مرا ببخشي 

فرانتس كافكا

 

8

روزهايي كه
سوداي عشق
در سر داشتم
عادت به نوشتن شعر
نداشتم

با اين حال
زيباترين شعرم را
روزي نوشتم
كه عاشق اش بودم

از اين رو
شعرم را
اولين بار
براي او خواهم خواند 

اورهان ولي
مترجم : سيامك تقي زاده

9

تو بانوي غمهاي عميقي
شعرهاي غمگين
كلمات جانگداز
با چشمانت مي توان عزاداري كرد
باگيسوانت ، لباس سياهي براي هميشه پوشيد
با دستانت ، جام زهر نوشيد
تو بانوي تاريخ مني
يك تاريخ تلخ
يك تاريخ سياه 

محمود درويش
مترجم : بابك شاكر

10

من عهد بسته بودم كه انقلاب كنم
تفنگ دردست بگيرم و
خنجر به كمر ببندم و
كوله اي برپشت بگيرم
من عهد بسته بودم تمام ديكتاتورهاي جهان را خاكستر سيگارم كنم
پاي پياده كوه ها را به لرزه دربياورم
بيابانها را دريا كنم
درياها را خروشان
من عهد بسته بودم كودكان را سيركنم
زنان را آزاد
مردان را زندان بشكنم

اما
حضور تو عهد من را شكست
مرا به زندان چشمانت انداختي
خانه نشينم كردي
به نفرين عشق دچارم كردي
حالا عهد بسته ام كنار تنت بمانم
گيسوانت را به دست بگيرم
لبانت را به لبهايم بگيرم
وتا زنده ام
اسير عشق تو باشم
به تمام ديكتاتورهاي عالم بگو
آسوده بخوابند
من عاشق شدم

حامد بدر خان
مترجم : بابك شاكر

 

11

من چشم دارم
چرا كه تو را مي‌بينم
گوش دارم
چرا كه تو را مي‌شنوم
و دهان
چرا كه تو را مي‌بوسم

آيا چشم‌ها و گوش‌هاي من است
آن‌گاه كه تو را
نمي‌بينم 
نمي‌شنوم
و آن
دهان من است
آن‌گاه كه تو را
نمي‌بوسم ؟ 

اريش فريد 
مترجم : آزاد عندليبي

12

گاهي خوابت را مي‌بينم
بي‌صدا
بي‌تصوير
مثلِ ماهي در آب‌هاي تاريك
كه لب مي‌زند و
معلوم نيست
حباب‌ها كلمه‌اند
يا بوسه‌هايي از دل‌تنگي

توماس ترانسترومر

13

دقايقي در زندگي هست  
كه دلت براي كسي آنقدر تنگ مي شود 
كه مي خواهي او را 
از روياهايت بيرون بكشي و 
در دنياي واقعي بغلش كني 

گابريل گارسيا ماركز

 

14

عشق را بي خيال
دوست دارم
لابه لاي موهاي بلوندت
بميرم

ريچارد براتيگان

15

گفته بودم
فراموشي زمان مي خواهد 
اشتباه بود 
فراموشي زمان نمي خواهد 
فراموشي دل مي خواست 
كه آن هم پيش تو ماند 

اُزدمير آصف

 

16

تو هيچ نقطه ضعفي نداشتي 
من داشتم 
من عاشق بودم 

برتولت برشت

17

ادعاي بي تفاوتي سخت است
آن هم
نسبت به كسي كه
زيباترين حس دنيا را
با او تجربه كردي 

مارگارت آتوود

 

18

در زندان كوچك تو
سردي ديوارها
به چشمانت
رنگ آسماني مي بخشد

ديري است كه عشقي از تو
در من نمانده
در زندان كوچك تو
ما شبيه پروانه ها هستيم
و براي گريز از يكديگر
به شيشه هاي پنجره كوبيده مي شويم

من براي نجات خويش
گلهاي اتاقت را
آب مي دهم
عطر آن ها
سردي لب هاي تو را دارد

واچاگان پاپويان

19

منتظر آمدن همه نباش
يك نفر
هيچ وقت نمي‌آيد 

ازدمير آصاف
مترجم : سيامك تقي زاده

 

20

انگار
سالها طول كشيد
كه دسته يي بوسه
از دهانش بچينم
و در گلداني به رنگ سپيد
در قلبم
بكارم
اما
انتظار
ارزشش را داشت
چون عاشق بودم

ريچارد براتيگان

21

مست شويد
تمام ماجرا همين است
مدام بايد مست بود
تنها همين
بايد مست بود تا سنگيني رقت‌بار زمان
كه تورا مي‌شكند
و شانه‌هايت را خميده مي‌كند را احساس نكني
مادام بايد مست بود
اما مستي از چه ؟
از شراب از شعر يا از پرهيزكاري
آن‌طور كه دلتان مي‌خواهد مست باشيد
و اگر گاهي بر پله‌هاي يك قصر
روي چمن‌هاي سبز كنار نهري
يا در تنهايي اندوه‌بار اتاقتان
در حاليكه مستي از سرتان پريده يا كمرنگ شده ، بيدار شديد
بپرسيد از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعت
از هرچه كه مي‌‌وزد
و هر آنچه در حركت است
آواز مي‌خواند و سخن مي‌گويد
بپرسيد اكنون زمانِ چيست ؟
و باد ، موج ، ستاره ، پرنده
ساعت جوابتان را مي‌دهند
زمانِ مستي است
براي اينكه برده‌ي شكنجه ديده‌ي زمان نباشيد
مست كنيد
همواره مست باشيد
از شراب از شعر يا از پرهيزكاري
آن‌طور كه دل‌تان مي‌خواهد

شارل بودلر 
مترجم : سپيده حشمدار

22

 

چون دوستم مي‌داري و تنگ در آغوش مي‌كشي
هيجان‌زده تسليم مي‌شوم
تا توفان‌ها و هراس‌هايم را آرام كنم
عشق من با من سخن بگو

بايد شب‌هاي ناخوشايند را
از فرياد‌هاي شوق‌مان لبريز كنيم
 شب‌هاي آرام را افسون كنيم
عشق من با من سخن بگو

در شبي كه قرباني سرنوشت‌هاي شوم است
اشباه دلهره مي‌آفرينند
و تو مگر مرده‌اي هستي ؟
عشق من با من سخن بگو

دوستم اگر داري
بايد بگويي
هيجانت را بايد ثابت كني
شور و شوقت را
عشق من با من سخن بگو

دروغ هم حتي گفته باشي
حتي وانمود به شور و هيجان هم كرده باشي
براي اين‌كه رؤيا ادامه يابد
عشق من با من سخن بگو

روبر دسنوس
ترجمه : سهراب كريمي

23

 

نمـــي تواني به كسي بگويي 
از دوست داشتن يك نفــر خودداري كند 
دوست داشتن 
با چيـــزهاي ديگر
خيــــلي فرق مي كند 

مارگارت آتوود

24

 

از دور تو را دوست دارم
بي هيچ عطري
آغـوشي
لمسي
و يا حتي بوسه‌اي
تنها
دوستت دارم
از دور 

جمال ثريا

25

باورت بشود يا نه 
روزي مي رسد 
كه دلت براي هيچ كس به اندازه من تنگ نخواهد شد 
براي نگاه كردنم ، خنديدنم 
و حتـــي اذيت كردنم 
براي تمام لحظاتى كه در كنارم داشتي 
روزي خواهد رسيد كه در حسرت تكرار دوباره من خواهي بود 
مي دانم روزي كه نباشم هيچكس تكرار من نخواهد شد 

بهوميل هرابال  
ترجمه : پرويز دوايي

26

به تو انديشيدن سكوت من است
عزيزترين ، طولاني ترين و طوفاني ترين سكوت
تو درونم هستي ، هميــــــــــــشه
همچون قلبي كه نديده ام
همچون قلبي كه به درد مي آورد
همچون زخمي كه زندگي مي بخشد

روبرو دسنوس

 

27

به روياهايت زياد نزديك نشو
همچو دود مي مانند 
شايد پراكننده شوند
خطرناكند 
شايد هميشگي شوند

آيا در چشمان روياهايت نگريسته اي
بيمارند 
چيزي در نمي يابند
خودخواهند 
تنها به خود مي انديشند

به روياهايت زياد نزديك مشو
غير واقعي اند 
بايد بروند
ديوانگي اند
مي خواهند بمانند 

اديت سودرگران

29

 

تمامِ آن چيزي كه درباره‌ي تو در سرم هست
ده‌ها كتاب مي‌شود
اما تمام چيزي كه در دلم  هست
فقط دو كلمه است
دوستت دارم

ويكتور هوگو

30

تقصير تو نيست
هرچه هست زير سر پاييز است
كه به نسيمي عقل را مي ربايد
تا دل
بي اگر و امايي
تنگ تو شود

آ . كلوناريس ، شاعر يوناني
ترجمه : احمد پوري


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد