مهماني
باران را به خانه دعوت كردم
آمد ، ماند ، و رفت
شاخه گلي برايم جا گذاشته بود
آفتاب را به خانه دعوت كردم
آمد ، ماند ، و رفت
آينه كوچكي برايم جا گذاشته بود
درخت را به خانه دعوت كردم
آمد ، ماند ، و رفت
شانه سبزي برايم جا گذاشته بود
تو را به خانه دعوت كردم
تو ، زيباترين دختر جهان
و آمدي
و با من بودي
و وقت بازگشت
گل و آينه و شانه را با خود بردي
و براي من شعري زيبا
زيبا جا گذاشتي و من كامل شدم
شيركوه بي كس
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61