تو كوير تنهايي دوستي فقط سرابه
خنده ي روي صورتا خط و خال نقابه
يه اشتباه لنتي زمين رو خونمون كرد
خونه چيه زندونه اينجا بي خونمون كرد
اختيار ما چرا تو سرنوشت ما نيست
رنجي كه ما ميكشيم جدا از اين چرا نيست
تولد و مرگمون كاغذ روي آبه
تصوير من از اينجا آب توي سرابه
جنگ و جدال و خودكشي سرمايه ي آدماس
خندم ميگيره وختي ميگن زمين مال ماس
قصه ي تلخ آدما چرا تموم نميشه؟
خدا دلش نميخواد غصه هامون تموم شه؟
منطق مرگ و دوس دارم چون جاده ي نجاته
اين جمله يادم نميره "هميشه مرگ,باهاته"
سروده ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61