نوروز ۱۲۸۷ شمسي مصادف با ربيعالثاني ۱۳۳۰ قمري، دو ساعت مانده به غروب، صداي توپهاي روسي، مناجات زائران حرم رضوي را شكافت؛
سربازان روسي كه با ماشينهاي مسلسلدار به سمت صحن مقدس ميآمدند، از چند ناحيه به سوي حرم تيراندازي كرده بودند.
يكي از مهمترين حوادثي كه حرم مطهر امام رضا (ع) با آن روبهرو شده، واقعه معروف به «توپ بستن گنبد مطهر رضوي» است.
اتفاقي كه اگر در كنار ديگر وقايع تاريخي حمله به اين حرم مقدس قرار گيرد، شايد بايد آن را در صدر فجايع رخداده از نظر آسيب به اين بناي مقدس و شهادت زائران آن حضرت قرار داد.
اما داستان از چه قرار بود؟
بعد از تشكيل ژاندارمري مخصوص خزانهداري كل ايران توسط «مورگان شوستر آمريكايي»، دولت روسيه كه اين اقدام را مخالفت مطامع خود در ايران ميدانست، در اولتيماتومي به دولت ايران، خواستار اخراج شوستر از ايران و استخدام اتباع خارجي با اجازه دُوَل روس و انگليس شد.
با رَدّ اين اولتيماتوم دخالتآميز توسط مجلس شوراي ملي، قواي روسي مستقر در تبريز وارد قزوين شدند.
همچنين يكي از دستنشاندگان دولت روس در مشهد به نام «يوسف هراتي» به تحريك روسها، شورشي مصنوعي در مشهد به پا كرد و آن شد تا نوروز ۱۱۰ سال قبل، سربازان روسي در حالي كه شيپور ميزدند، همراه با افسران و صاحبمنصبان با توپ جنگي وارد مشهد مقدس شدند، در ارك منزل كردند و براي تهديد دولت ايران و نيز بياحترامي به عقايد و احساسات مذهبي مردم، حرم مطهر امام رضا(ع) را به توپ بستند.
تقريباً دو ساعت به غروب بود كه صداي توپهاي روسي بلند شد و از چند ناحيه به سوي حرم تيراندازي كردند و با ماشينهاي مسلسلدار به سمت صحن مقدس آمدند، اوّل غروب وارد صحن شدند، زوّار و متحصنان وارد حرم مطهّر شدند و درهاي حرم را بستند.
يك دسته از روسها با توپهاي مسلسل به پشت بام حرم رفتند و از پنجرههاي پشت بام ضريح مقدس امام رضا(ع) را گلولهباران كردند و گروهي از روسها با اسلحه وارد «دارالسياده» شدند و از شبكههاي پنجره نقره، حرم مطهر و ضريح را هدف قرار دادند.
برخي منابع ديگر مانند سايت پژوهشهاي اسلامي رسانه اينطور نقل ميكند: «در ماجراي به توپ بستن حرم كه به دليل اغتشاشات مردم عليه اعلاميه روسها به راه افتاده بود، سپاهيان روس بنا به درخواست كنسول وقت دولت روسيه، وارد مشهد شده و در «باغ خوني» و ساير عمارتهاي دولتي اطراف محل دژباني مستقر شدند واز اين اماكن گنبد مطهر و مسجد جامع گوهرشاد را به توپ بستند و مردم متحصن در آستان قدس رضوي را به خاك خون كشيدند.
در اثر شليك توپخانه، به سَردَرها و گلدسته هاي حرم رضوي، خسارتهاي فراواني وارد شد.
همچنين خزانه حضرتي را به بانك روس منتقل كرده و اشياي قيمتي حرم را به غارت بُردند.
پس از آن، مقداري از اموال را برگردانده ولي متولي حرم را با تهديد به مرگ وادار كردند تصديق كند كه تمام خزانه را تحويل گرفته است.»
اسناد مختلف تعداد كشته شدگان در اين فاجعه را بيش از صد نفر عنوان ميكنند و مينويسند «به مدت چهار شبانهروز حرم و رواقها در تصرف روسها بود.» براساس ان چه در پايگاه موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي منتشر شده مرحوم محمدتقي مدرس رضوي در كتاب «سال شمار وقايع مشهد» در شرح اين اتفاق، تاريخ رخداد را مربوط به سال قمري اوايل محرم ۱۳۳۰ ميداند.
به توپ بستن گنبد حرم رضوي به نقل از يك شاهد عيني مرحوم «آيت الله ميرزا حسين فقيه سبزواري» كه حدود نيم قرن كليددار حرم امام رضا(ع) بود، يكي از شاهدان عيني اين ماجراي خون بار است، فرزند وي مرحوم «آيت الله سيد صادق فقيه سبزواري» پيش از فوت خود، مباحث مطرح شده از سوي پدر را در گفتوگويي مطرح ميكند، يك خبرگزاري در نوروز امسال، آن نقلقولها را منتشر كرد: «يوسف خان كه اصالت او به هرات مربوط ميشد، در مشهد قيام كرد و ادعاي او اين بود كه بايد محمدعلي شاه، فرزند مظفرالدين شاه قاجار، به قدرت برسد و ما مشروطيت را نميخواهيم، كم كم تعدادي از مردم را به دور خود جمع كرد و صحن نو را به عنوان مركز برنامههاي خود قرار داد، هنوز مدتي از ماجراي اين شخص نگذشته بود، كه فردي ديگر بهنام طالب الحق نيز سر بلند كرد و با يوسف خان همداستان شد.
هر دو آنان به همراه يارانشان در مسجد جامع گوهرشاد جمع ميشدند و از اين مسجد به عنوان مركز برنامههايشان استفاده ميكردند، هر روز در صحن نو مشغول برنامهريزي بودند و شبها به خانه ثروتمندان ميرفتند و مبالغ فراواني از آنها ميگرفتند، در شهر مشهد هرج و مرج عجيبي رخ داده بود و اين ماجرا حدود سه ماه طول كشيد.
روز دوشنبه دهم فروردين مقارن با دهم ربيع الثاني ۱۳۳۰ هجري قمري، دو ساعت به غروب مانده بود كه پدرم مرحوم آيت الله ميرزا حسين فقيه سبزواري كه در آن زمان ٢١ سال داشتند، براي اقامه نماز ظهر و عصر به مسجدجامع گوهر شاد ميرفت كه شخصي به نام محمدجواد عربزاده، هراسان به او خبر ميرساند كه خودت را به مدرسه برسان كه الان روسها آستان قدس را به توپ ميبندند.
او نيز پس از شنيدن اين خبر، باعجله و هراسان خود را به صحن كهنه ميرساند.
پدرم در خاطراتش نقل مي كرد كه هنوز از صحن خارج نشده بودم كه صداي توپها بلند شد و نخستين توپ، از باغ خوني، محلي كه روسها در آن مستقر بودند، به ايوان عباسي اصابت كرد و گلولههاي آن در صحن پخش شد و او نيز نتوانست به مدرسه برود به همين دليل به داخل حرم برگشت. ناگهان شليكهاي توپ، متعدد و ادامهدار شد، به گونهاي كه از دروازه پايين خيابان و سراي حاجي ملك و اول كوچه حاج شيخ محمد تقي و باغ خوني نيز، توپ شليك ميشده و تا پس از اذان مغرب نيز مسلسل توپ ادامه داشته است.
پدرم ميگفت كه هرچه تلاش كردم، خود را از اين واقعه خلاص كنم، نتوانستم، به همين دليل گاهي به ميان حرم و گاهي به ميان مسجد و گاهي به دارالحفاظ و گاهي دارالسياده ميرفتم تا بالاخره «طالب الحق» به حرم آمد و عده زيادي از مردم اطراف او جمع شدند، او گفت كه امروز به فرمانده روسها تلفن ميكنم تا ديگر توپ شليك نكنند و به همين دليل خودش را به كشيكخانه رساند ولي پس از گذشت نيم ساعت باز گشت و گفت: هرچه تلفن ميكنم كسي جواب نميدهد.
بنا بر آنچه كه پدر مرحومم نقل ميكرد، طالب الحق هنگامي كه از كشيك خانه برگشت پريشان خاطر بود و ميگفت كه قرار ما با روسها اين بود كه هرزمان من ميگويم دست برداريد، دست بردارند.
پدرم گفت تا اذان مغرب در ميان صحن حرم امام رضا(ع) بودم و مستأصل و نگران از اينكه راهي براي خلاص شدن از اين ماجرا ندارم، دلم شكست و به امام هشتم متوسل شدم تا بالاخره راه نجاتي پيدا شد و توانستم به هر شكل ممكن خود را به قبرستان قتلگاه (صحن طبرسي) برسانم و به درب خانههاي بسته پناه بردم، ولي هيچ پاسخي از اهالي منزل شنيده نميشد؛ گويا هيچ كدام در منزل نبودند، تا اينكه بالاخره درب منزل «محمد حسين داورزني» كه در كنار قتلگاه بود، باز شد و او مرا به داخل خانه دعوت كرد، ولي هنگام ورورد، ضعفي عجيب مرا فراگرفت.
چند ساعتي بيهوش شدم، صبح روز بعد كه حالم كمي بهتر شد و به سمت حرم رفتم، متوجه شدم لشكر روسها تمام صحن و حرم را محاصره كردهاند.
تا صحن بالاي خيابان، ٧٢ نفر جلو مدرسه ميرزا جعفر كشته شده بودند و در صحن كهنه نيز، قشون روس ايستاده و مانع ورود مردم به داخل صحن ميشدند، چهار روز به همين شكل گذشت و بعد از آن حرم و صحن امام رضا(ع) را به خود ايرانيها واگذار كردند.
ادامه جمعي از محترمان و علما براي تطهير حرم و رواقها وارد صحن شدند.
روسها وضع اسفناكي را در حريم امن رضوي بوجود آورده بودند، «يوسف خان هراتي» كه عامل اصلي اين معركه بود، فرار كرد ولي اين فرار سرانجام نداشت و جنازه او را به مشهد آوردند و محمد نيشابوري نيز كه به نيشابور فرار كرده بود در همان جا كشته شد و به اين ترتيب معركه تمام شد.»
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61