گردآوري:ابوالقاسم كريمي
16
مرا عشقت ز جان آذر برآره
زپيكر مشت خاكستر برآره
نهال مهرت از دل گر ببرند
هزاران شاخه ديگر برآره
17
غمم بيحد و دردم بي شماره
فغان كاين درد مو درمان نداره
خداوندا ندونه ناصح مو
كه فرياد دلم بياختياره
18
سر سرگشتهام سامان نداره
دل خون گشتهام درمان نداره
به كافر مذهبي دل بسته ديرم
كه در هر مذهبي ايمان نداره
19
درخت غم بجانم كرده ريشه
بدرگاه خدا نالم هميشه
رفيقان قدر يكديگر بدانيد
اجل سنگست و آدم مثل شيشه
20
به والله و به بالله و به تالله
قسم بر آيهٔ نصر من الله
كه دست از دامنت من بر ندارم
اگر كشته شوم الحكم لله
21
اگر شاهين بچرخ هشتمينه
كند فرياد مرگ اندر كمينه
اگر صد سال در دنيا بماني
در آخر منزلت زير زمينه
22
فلك در قصد آزارم چرائي
گلم گر نيستي خارم چرائي
ته كه باري ز دوشم بر نداري
ميان بار سربارم چرايي
23
عزيزان از غم و درد جدايي
به چشمانم نمانده روشنائي
بدرد غربت و هجرم گرفتا
ر نه يار و همدمي نه آشنائي
24
جهان بيوفا زندان ما بي
همه گويا نصيب جان ما بي
غم يعقوب و محنت هاي ايوب
همه گويا نصيب جان ما بي
25
چه خوش بيمهرباني هر دو سر بي
كه يكسر مهرباني دردسر بي
اگر مجنون دل شوريدهاي داشت
دل ليلي از آن شوريده تر بي
26
دل تو كي ز حالم با خبر بي
كجا رحمت باين خونين جگر بي
تو كه خونين جگر هرگز نبودي
كي از خونين جگرها با خبر بي
27
قدم دايم ز بار غصه خم بي
چو مو محنت كشي در دهر كم بي
مو هرگز از غم آزادي نديرم
دل بي طالع مو كوه غم بي
28
سيه بختم كه بختم واژگون بي
سيه روجم كه روجم سرنگون بي
شدم آوارهٔ كوي محبت
زدست دل كه يارب غرق خون بي
29
دو چشمانت پيالهٔ پر ز مي بي
خراج ابروانت ملك ري بي
همي وعده كري امروز و فردا
نميدانم كه فرداي تو كي بي
30
اگر دردم يكي بودي چه بودي
وگر غم اندكي بودي چه بودي
به بالينم طبيبي يا حبيبي
ازين هر دو يكي بودي چه بودي
31
از آن روزيكه ما را آفريدي
بغير از معصيت چيزي نديدي
خداوندا بحق هشت و چارت
ز ما بگذر شتر ديدي نديدي
32
اگر دل دلبري دلبر كدامي
وگر دلبر دلي دل را چه نامي
دل و دلبر بهم آميته وين
م ندانم دل كه و دلبر كدامي
33
زدل مهر تو اي مه رفتني ني
غم عشقت بهر كس گفتني ني
وليكن شعله ي مهر و محبت
ميان مردمان بنهفتني ني
34
بميرم تا ته چشمتر نبيني
شرار آه پر آذر نبيني
چنان در آتش عشقت بسوجه
كه از مو مشت خاكستر نبيني
35
به قبرستان گذر كردم صباحي
شنيدم ناله و افغان و آهي
شنيدم كلهاي با خاك ميگفت
كه اين دنيا نميارزد بكاهي
36
نگار تازه خيز ما كجايي
بچشمان سرمه ريز ما كجايي
نفس بر سينهٔ طاهر رسيده
دم رفتن عزيز ما كجايي
37
ته كه نوشم نهاي نيشم چرايي
ته كه يارم نهاي پيشم چرايي
ته كه مرهم نهاي بر داغ ريشم
نمك پاش دل ريشم چرايي
38
عزيزون از غم و درد جدايي
به چشمونم نمانده روشنايي
گرفتارم بدام غربت و درد
نه يار و همدمي نه آشنائيي
******
گردآوري:ابوالقاسم كريمي
9/ارديبهشت/1398