تك بيتي هاي زيبا از سعدي/بخش دوم

مشاور شركت بيمه پارسيان

تك بيتي هاي زيبا از سعدي/بخش دوم

۲۹ بازديد ۰ نظر

گردآوري:

ابوالقاسم كريمي

جمعه 24 خرداد 1398

 

*

تو درخت خوب منظر همه ميوه‌اي وليكن

چه كنم به دست كوته كه نمي‌رسد به سيبت

*

بلاي غمزه نامهربان خون خوارت

چه خون كه در دل ياران مهربان انداخت

*

همه قبيله من عالمان دين بودند

مرا معلم عشق تو شاعري آموخت

*

بلاي عشق تو بنياد زهد و بيخ ورع

چنان بكند كه صوفي قلندري آموخت

*

شنيدمت كه نظر مي‌كني به حال ضعيفان

تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عيادت

*

دل هر كه صيد كردي نكشد سر از كمندت

نه دگر اميد دارد كه رها شود ز بندت

*

دوست دارم كه بپوشي رخ همچون قمرت

تا چو خورشيد نبينند به هر بام و درت

*

گر چه بي طاقتم چو مور ضعيف

مي‌كشم نفس و مي‌كشم بارت

*

بار مذلت بتوانم كشيد

عهد محبت نتوانم شكست

*

نگاه من به تو و ديگران به خود مشغول

معاشران ز مي و عارفان ز ساقي مست

*

نه آزاد از سرش بر مي‌توان خاست

نه با او مي‌توان آسوده بنشست

اگر دودي رود بي آتشي نيست

و گر خوني بيايد كشته‌اي هست

*

اگر عداوت و جنگ است در ميان عرب

ميان ليلي و مجنون محبت است و صفاست

*

بلا و زحمت امروز بر دل درويش

از آن خوش است كه اميد رحمت فرداست

*

مرا به عشق تو انديشه از ملامت نيست

وگر كنند ملامت نه بر من تنهاست

*

جمال در نظر و شوق همچنان باقي

گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست

*

انگشت نماي خلق بودن

زشت است وليك با تو زيباست

*

از روي شما صبر نه صبر است كه زهر است

وز دست شما زهر نه زهر است كه حلواست

*

سلسلهٔ موي دوست حلقه دام بلاست

هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست

*

مالك ملك وجود حاكم رد و قبول

هر چه كند جور نيست ور تو بنالي جفاست

*

هر كه به جور رقيب يا به جفاي حبيب

عهد فرامش كند مدعي بي‌وفاست

*

صحبت يار عزيز حاصل دور بقاست

يك دمه ديدار دوست هر دو جهانش بهاست

*

از در خويشم مران كاين نه طريق وفاست

در همه شهري غريب در همه ملكي گداست

*

سخن خويش به بيگانه نمي‌يارم گفت

گله از دوست به دشمن نه طريق ادب است

*

آن نه زلف است و بناگوش كه روز است و شب است

وان نه بالاي صنوبر كه درخت رطب است

نه دهانيست كه در وهم سخندان آيد

مگر اندر سخن آيي و بداند كه لب است

*

گر چه تو امير و ما اسيريم

گر چه تو بزرگ و ما حقيريم

گر چه تو غني و ما فقيريم

دلداري دوستان ثواب است

*

باد است غرور زندگاني

برق است لوامع جواني

درياب دمي كه مي‌تواني

بشتاب كه عمر در شتاب است

*

اين گرسنه گرگ بي ترحم

خود سير نمي‌شود ز مردم

ابناي زمان مثال گندم

وين دور فلك چو آسياب است

*

عهد تو و توبهٔ من از عشق

مي‌بينم و هر دو بي ثبات است

*

جز ياد دوست هر چه كني عمر ضايع است

جز سر عشق هر چه بگويي بطالت است

*

سعدي بشوي لوح دل از نقش غير او

علمي كه ره به حق ننمايد جهالت است

*

با من هزار نوبت اگر دشمني كني

اي دوست همچنان دل من مهربان توست

*

سعدي به قدر خويش تمناي وصل كن

سيمرغ ما چه لايق زاغ آشيان توست

*

شب فراق كه داند كه تا سحر چند است

مگر كسي كه به زندان عشق دربند است

*

قسم به جان تو گفتن طريق عزت نيست

به خاك پاي تو وان هم عظيم سوگند است

كه با شكستن پيمان و برگرفتن دل

هنوز ديده به ديدارت آرزومند است

*

افسوس بر آن ديده كه روي تو نديده‌ست

يا ديده و بعد از تو به رويي نگريده‌ست

*

ما از تو به غير از تو نداريم تمنا

حلوا به كسي ده كه محبت نچشيده‌ست

*

پايان بخش دوم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد