شعري از آرتور رمبو

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري از آرتور رمبو

۲۸ بازديد ۰ نظر

«كلاغ‌ها»

 

خدايا

وقتي كه دشت سرد است و

در روستاهاي درمانده،

در طبيعت بي‌گل،

صداي ناقوسِ نماز،

خاموش؛

كلاغ‌هاي گرانقدرِ دل‌انگيز را فرمان بده

كه از آسمان فرود آيند.

 

قشونِ غريبِ بادِ سرد با فريادهاي سهمگين

به لانه‌هايتان هجوم مي‌آورد.

 

شما! بر فراز رودهاي بلندِ زرد در جاده‌هاي كهنِ آهكي روي گودال‌ها،

روي حفره‌ها پراكنده شويد

و باز،

گردِ هم‌‌آييد.

 

بر فراز دشت فرانسه آن جا كه مردگانِ پريروز خفته‌اند، گردِ خود بچرخيد مگر زمستان نيست؟

در دسته‌‌هاي بي‌شمار بچرخيد،

تا هر رهگذر بي‌انديشد باز.

 

تكليف را تو به ياد آور!

اي پرنده‌ي سياه محزون.

 

اما سرورِ آسمان‌ها!

تو كه از بلندترين شاخه‌هاي بلوط، بالاتري!

اي دكلِ گمشده در شب مسحور!

در قعر جنگل‌هاي درهم تنيده در علفزار،

آن‌جا كه از شكستِ بي‌فرجام،

گريزي نيست،

ماندگان را از چكاوك‌هاي ماه مه، بي‌نصيب نگذار!

 

 

آرتور رمبو

برگردان از سارا سميعي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد