گردآوري:
ابوالقاسم كريمي
شنبه 1 تير 1398
***
همه از دست غير ناله كنند
سعدي از دست خويشتن فرياد
***
عافيت ميبايدت چشم از نكورويان بدوز
عشق ميورزي بساط نيك نامي درنورد
***
هر كه مي با تو خورد عربده كرد
هر كه روي تو ديد عشق آورد
***
ديدار يار غايب داني چه ذوق دارد
ابري كه در بيابان بر تشنهاي ببارد
***
بيحاصلست يارا اوقات زندگاني
الا دمي كه ياري با همدمي برآرد
***
گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مَردم
عاشق صادق نباشد كز ملامت سر بخارد
***
هر كه ميورزد درختي در سرابستان معني
بيخش اندر دل نشاند تخمش اندر جان بكارد
***
غم دل با تو نگويم كه نداري غم دل
با كسي حال توان گفت كه حالي دارد
***
عشق داغيست كه تا مرگ نيايد نرود
هر كه بر چهره از اين داغ نشاني دارد
***
بگريست چشم ابر بر احوال زار من
جز آه من به گوش وي اين ماجرا كه برد
گفتم لب تو را كه دل من تو بردهاي
گفتا كدام دل چه نشان كي كجا كه برد
***
هر كه در شهر دلي دارد و ديني دارد
گو حذر كن كه هلاك دل و دين ميگذرد
***
زنده شود هر كه پيش دوست بميرد
مرده دلست آن كه هيچ دوست نگيرد
***
اگر هزار غم است از جهانيان بر دل
همين بس است كه او غمگسار ما باشد
***
به كسي نگر كه ظلمت بزدايد از وجودت
نه كسي نعوذبالله كه در او صفا نباشد
***
آيين وفا و مهرباني
در شهر شما مگر نباشد
***
جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد
ياري كه تحمل نكند يار نباشد
***
كسان عتاب كنندم كه ترك عشق بگوي
به نقد اگر نكشد عشقم اين سخن بكشد
***
نامم به عاشقي شد و گويند توبه كن
توبت كنون چه فايده دارد كه نام شد
***
ابناي روزگار غلامان به زر خرند
سعدي تو را به طوع و ارادت غلام شد
***
سود بازرگان دريا بيخطر ممكن نگردد
هر كه مقصودش تو باشي تا نفس دارد بكوشد
***
هر كه معشوقي ندارد عمر ضايع ميگذارد
همچنان ناپخته باشد هر كه بر آتش نجوشد
***
آن نه مي بود كه دور از نظرت ميخوردم
خون دل بود كه از ديده به ساغر ميشد
***
اينان مگر ز رحمت محض آفريدهاند
كآرام جان و انس دل و نور ديدهاند
لطف آيتيست در حق اينان و كبر و ناز
پيراهني كه بر قد ايشان بريدهاند
***
دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را
كه مدتي ببريدند و بازپيوستند
***
عيب شيرين دهنان نيست كه خون ميريزند
جرم صاحب نظرانست كه دل ميبندند
***
روا بود همه خوبان آفرينش را
كه پيش صاحب ما دست بر كمر گيرند
قمر مقابله با روي او نيارد كرد
و گر كند همه كس عيب بر قمر گيرند
***
چنان كه در رخ خوبان حلال نيست نظر
حلال نيست كه از تو نظر بپرهيزند
***
مرا به علت بيگانگي ز خويش مران
كه دوستان وفادار بهتر از خويشند
***
غلام همت رندان و پاكبازانم
كه از محبت با دوست دشمن خويشند
***
تا مگس را جان شيرين در تنست
گرد آن گردد كه حلوا ميكند
***
ما روي كرده از همه عالم به روي او
وآن سست عهد روي به ديوار ميكند
***