خاطرات كوتاه 11

مشاور شركت بيمه پارسيان

خاطرات كوتاه 11

۲۶ بازديد ۰ نظر

 روزي زن گدايي از من طلب پول كرد خواستم بهش 500 تومن پول بدم ، چشمم به اَلنگوهاي دستش افتاده

 

بي معطلي از زن گدا دور شدم

 

مطالب مرتبط

روز نوشت 28


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد