داستانك : شماره 100

مشاور شركت بيمه پارسيان

داستانك : شماره 100

۳۰ بازديد ۰ نظر

به خاطر بيماري مادرت

ميخواستيم تو رو سقط كنيم

ولي ، فاطمه اين اجازه رو نداد...

 

 

خودش رفت براي اينكه تو زندگي كني

 

 

روزاي آخر عمرش ازم قول گرفت مراقبت باشم ،

 

 

جواد!

 

 

من فقط به خاطر قولي كه به مادرت دادم ،

رضايت نامه رو امضا نميكنم

 

وگرنه

 

اين همه نوجون تو جبه شهيد شدن ،

تو هيچي از اونا كم نداري....

___________________

ابوالقاسم كريمي_فرزندزمين


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد