در يه غروب پاييزي
كه نم نم بارون شهر رو خيس كرده بود
با دوست دخترم داشتيم تو پياده رو قديم ميزديم
مي گفتيم و مي خنديدم
وَ حسابي خوش مي گذرونديم
تا اينكه
پير مرد مُسني كه داشت از كنارم رَد ميشد
آهسته دَرِ گوشم گفت:
"پسرجان ، مواظب باش ،
اينجا براي شاد بودن ، مجوز بايد داشته باشي".......
_______________
ابوالقاسم كريمي - فرزندزمين
تهران_ورامين
29 آذر 1398