سه هزار نفر از خونريزان مغول در شهر زنگان (نام زنگان پس از نام شهين به شهر زنجان گفته مي شد) باقي ماندند. جنگ در باختر ايران باعث شد دو هزار و هفتصد نفر ديگر از سربازان خونريز مغول هم از شهر خارج شوند و بسوي مرزهاي دور روان شوند. در طي يك هفته ۶۷ مرد ميهن پرست زنگان كشته شدند. رعب و وحشت بر شهر حاكم بود. سربازان مغول ۲۰۰ پسر زنگاني را بزور به خدمت خويش در آورده و به آنها آموزش هاي پاسباني و غيره مي دادند. اما هر روز از تعداد مغول ها كاسته مي شد. در طي كمتر از ۳۰ روز فقط ۱۲۰ مرد مغول در درون شهر باقي مانده بود و كسي از بقيه آنها خبر نداشت. ديگر مردان مهاجم پي برده بودند كه هر روز عده اي از آنها ناپديد مي گردد. بدين منظور تصميم گرفتند از شهر خارج شوند و در بيرون شهر اردو بزنند. با خارج شدن آنها از شهر هياهويي در شهر برپا شد و همه از ناپديد شدن مهاجمين صحبت مي كردند. ميدان شهر مملو از جمعيت بود. پير مردي كه همه به او احترام مي گذاشتند از پله ها بالا رفت و گفت: مردان زنگان بايد از دختران اين شهر درس بگيرند. آنگاه رو به مردان كرد و گفت: كدام يك از شما مغول خونريزي را كشته است؟ چهار مرد پيش آمدند، هر يك مدعي شدند مغولي را از پا درآورده است. پير مرد خنده اي كرد و به گوشه ميدان اشاره كرد. سه دختر زيبا و قد بلند ايستاده بودند. گفت وجب به وجب كف خانه اين دختران از كشته هاي دشمنان ايران پر است. آنگاه مردان ما در سوراخ ها پنهان شده اند. با شنيدن اين حرف، مردان دست بكار شدند و در همان شب بقيه متجاوزين را نابود ساختند.
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد