داستان كوتاه آموزنده/شماره36

مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده/شماره36

۳۰ بازديد ۰ نظر

بازرگانى در زمان انوشيروان مى زيست و مالى فراوان گرد آورد. پس از سال ها، او كه در مملكت نوشيروان غريب بود، تصميم به بازگشت به ديار خويش گرفت، ولى بدخواهان، نزد پادشاه بدگويى كردند كه فلان بازرگان، از بركت تو و سرزمين تو، چنين مال و منال به هم رسانده است و اگر او برود، ديگر بازرگانان هم روش او را در پيش مى گيرند و اندك اندك رونق ديار تو، هيچ مى شود. انوشيروان هم رأى آنها را پسنديد و بازرگان را احضار كرد و گفت كه اگر مى خواهى، برو؛ ولى بدون اموال. بازرگان گفت: «آنچه پادشاه فرمود، به غايت صواب است و از مصلحت دور نيست. اما آنچه آورده بودم و در شهر تو به باد رفت، اگر پادشاه دو چندان باز تواند داد، ترك همه مال گرفتم. نوشروان گفت: اى شيخ! در اين شهر چه آورده اى كه باز نتوانم داد؟ گفت: اى مَلِك! جوانى آورده بودم و اين مال بدو كسب كرده. جوانى به من باز ده و تمامت مال من باز گير. نوشيروان از اين جواب لطيف متحيّر شد و او را اجازت داد تا به سلامت برفت.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد