داستان كوتاه آموزنده/شماره39

مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده/شماره39

۲۶ بازديد ۰ نظر

زني كه از دست چشم چراني هاي همسرش به ستوه آمده بود، درد دل نزد مادر شوهرش برد. او كه زن دانايي بود، گفت من شب براي صرف شام به خانه شما ميام ولي شام درست نكن!! مرد وقتي به خانه آمد، از اينكه همسرش تداركي نديده، عصباني شد ولي مادرش گفت: من امشب هوس نيمرو هاي تو را كردم و با خود، تخم مرغ آورده ام تا با هم بخوريم. پسر ديد كه مادرش تخم مرغ ها را رنگ كرده و با تعجب مشغول درست كردن نيمرو شده و به مادرش گفت: مادر، چرا تخم مرغ ها را رنگ كردي؟ مادر گفت: زيبا هستن؟ پسر گفت: آري.. مادر گفت: داخلشان چطور است؟ پسرگفت: همه مثل هم. مادر گفت: پسرم، زن نيز همين طور است. هركدام ظاهري با رنگ و لعاب ولي همه درونشان يكي است. پس وقتي همه مثل همند، چرا خود و همسرت را آزار مي دهي؟! قدر داشته هايت را بدان و خود را درگير ديگران نكن!! ناگهان يكي از تخم مرغ ها دو زرده درآمد و گند زد به پند حكيمانه ما!!!!


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد