داستان كوتاه آموزنده/شماره43

مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده/شماره43

۲۸ بازديد ۰ نظر

روزي كسي نزد ملا نصرالدين آمد و از او درخواست كرد تا الاغش را براي ساعتي به او بدهد. ملا نصرالدين كه نمي خواست الاغش را قرض دهد، گفت: "الاغ اينجا نيست، پسرم آن را به صحرا برده است." در همين لحظه صداي عرعر الاغ بلند شد! مرد همسايه گفت: "تو كه گفتي الاغ در صحرا است، پس اين چه كسي است عرعر ميكند؟" ملا نصرالدين با عصبانيت گفت: " عجب آدمي هستي. حرف پيرمردي مثل من را قبول نداري، اما عرعر كردن يك الاغ بي شعور را باور مي كني؟!"


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد