داستان كوتاه باور

مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه باور

۲۷ بازديد ۰ نظر

شخصي سر كلاس رياضي خوابش برد. زنگ را زدند بيدار شد و با عجله دو مسئله را كه روي تخته سياه نوشته شده بود، يادداشت كرد و با اين «باور» كه استاد آن را به عنوان تكليف منزل براي هفته بعد داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب براي حل كردن آنها فكر كرد. هيچ يك را نتوانست حل كند. اما طي هفته دست از كوشش بر نداشت. سرانجام يكي از آنها را حل كرد و به كلاس آورد. استاد به كلي مبهوت شد؛ زيرا آن دو را به عنوان دو نمونه از مسايل غير قابل حل رياضي داده بود.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد