لبت نه گويد و پيداست مي گويد دلت آري
كه اينسان دشمني يعني كه خيلي دوستم داري
دلت مي آيد آيا از زباني اين همه شيرين
تو تنها حرف تلخي را هميشه بر زبان راني
نمي رنجم اگر باور نداري عشق نابم را
كه عاشق از عيار افتاده در اين عصر عياري
چه ميپرسي ضمير شعرهايم كيست آن من؟
مبادا لحظه اي حتي مرا اينگونه پنداري
تورا چون آرزوهايت هميشه دوست خواهم داشت
به شرطي كه مرا در آرزوي خويش نگذاري
چه زيبا مي شود دنيا براي من اگر روزي
تو از آني كه هستي اي معما پرده برداري!
چه فرقي ميكند فرياد يا پژواك جان من؟
چه من خود را بيازارم چه تو خود را بيازاري
صدايي از صداي عشق خوشتر نيست حافظ گفت
اگرچه بر صدايش زخمها زد تيغ تاتاري
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد