خستهام ، توي قبر ميخوابم !
بوسه ات مانده روي بازويم
مادرم گريه ميكند رويم
توي يك قبر تنگ و بنبستم
مثل يك مرده در خودم هستم !
روح من داغ و نيمهجان مانده
چشمهايم به آسمان مانده
حالت گيجي بدي دارم
استخوان درد ممتدي دارم
بوي باران گرفته پيرهنم
مزهي سنگ ميدهد دهنم !
زنگ تو از صدام افتاده
روحم از پشت بام افتاده
خاك ميريزد از نفسهايم
دو ٬ سه ساعت شده كه اينجايم
نور افتاده بر سر و رويم
يك فرشته نشسته پهلويم
عطر بالش يواش ميآيد
بوي سيب از صداش ميآيد
نفسش توي قبر ، پخش و پلاست
شكل روياي مادرم، حوّاست !
شكل يك سيب سرخ ، در سبد است
اسم و فاميل مرده را بلد است
ساكن برج سوم ماه است
بالهايش بلند و كوتاه است
مثل يك ماه ، توي بافهي نور
مايه ي دلخوشي اهل قبور !
رو به رويم نشسته با خنده
« قطعه تون و رديفتون ، چنده؟ »
قبر من يك چراغ كم دارد
قبر پايين ، كرايه هم دارد؟
من كمي آفتاب ميخواهم
هفتهاي يك كتاب ميخواهم
نه ! نريزيد ! آب لازم نيست
سنگ قبر و گلاب لازم نيست
يك فضاي سپيد ميخواهم
سيم كارت جديد ميخواهم
كنج اين قبر شكل كافه شود
«حافظ سايه» هم اضافه شود !
اولين پنجشنبهي هر ماه
مثنويخواني است با ارواح !
حق تفسير مال مولاناست
روح او پنجشنبهها اينجاست !
شمس يك گوشه تلخ ميخندد
مثنوي را نخوانده، ميبندد
آشناها كنار هم هستند
اين طرف بچههاي بم هستند
چه بهشت و جهنمي داريم
روزها توي قبر بيكاريم !
اين طرفها غريبي و غم نيست
دور و بر روح آشنا كم نيست
ميرسد حافظ از سرازيري
با سيه چشم ناز كشميري
حيف شد ! زندهاي و من تنهام
سالهايي كه بعد تو اينجام
لطفاً اين روزها به لطف خدا
يك تصادف بكن ، بمير و بيا !