غزلي واقعا زيبا از مهدي فرجي

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزلي واقعا زيبا از مهدي فرجي

۲۷ بازديد ۰ نظر


نه ... روبروي تو بازنده اند حالا هم 
قمار بازترين مردهاي دنيا هم
زمين زدم ورقي را شروع شد بازي 
ولي به قصد - فقط - روبروشدن با هم 
اگرچه مي دانستي - اگر چه مي ديدم 
در اين مقابله جز باختن نمي خواهم 
طنين قهقه ات در تبسمم مي ريخت
هجوم زلزله ات در غرور گهگاهم
نمي بريد چرا حكم من شروع ترا 
نمي گرفت چرا بي بي ترا شاهم
سياه و سرخ گره خورده بود و پيدا بود 
جنون دست تو در تك تك ورقهاهم 
در اين نبرد، فقط بي بي دل ات كافيست
براي كشتن پنجاه ويك ورق باهم 
بدست داشتي آن قدر دل كه مي لرزيد
دل سياه ترين برگه هاي بالا هم
مرا به باخت كشاندي ولي نيفتادم
به اين اميد كه روز خداست فردا هم 
شروع مي شود اين بازي تمام شده 
اگر چه رو بكني برگ آخرت را هم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد