نمــــــــازم را قضا كرده تماشا كردنت اي مــــاه
بمانـــــد بين مـــا اين رازها بيني و بيـــــن الله!
مــــــن استغفــــــار كردم از نگاه تــــو نمي دانم
اجابـــــت مي شود اين توبــه كردن هاي با اكراه؟
بــــراي من نگاه تــــو فقط مانند آن لحظه است
همــــان لحظه كه بيتي ناگهــــاني مي رسد از راه
... و شايد من سر از كاخ عزيــــزي در مي آوردم
اگر تشخيص مي دادم چو يوسف راه را از چـــاه
مرا محروم كردي از خودت اين داغ سنگين بود
چنـــــان تحريــــم تنباكـــو براي ناصرالدين شاه
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61