محمد شيخي

مشاور شركت بيمه پارسيان

محمد شيخي

۲۹ بازديد ۰ نظر


پا به پاي غم من پير شد و حرف نزد

داغ ديد از من و تبخير شد و حرف نزد
شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب
شب به شب آمدنم دير شد و حرف نزد
غصه ميخورد كه من حال خرابي دارم
از همين غصه ي من سير شد و حرف نزد
واي از آن لحظه كه حرفم دل او را سوزاند
خيس شد چشمش و دلگير شد و حرف نزد
صورت پر شده از چين و چروكش يعني...
مادرم خسته شد و پير شد و حرف نزد



تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد