محمدرضا عبدالملكيان

مشاور شركت بيمه پارسيان

محمدرضا عبدالملكيان

۳۳ بازديد ۰ نظر


در شهر هي قدم زد و عابر زياد شد

ترس از رقيب بود، كه آخِر زياد شد

اين قدرهام نصف جهان جمعيت نداشت

با كوچ او به شهر مهاجر زياد شد

يك لحظه باد روسري اش را كنار زد

از آن به بعد بود كه شاعر زياد شد

هي در لباس كهنه اداهاي تازه ريخت

هي كار شاعران معاصر زياد شد

از بس كه خوب چهره و عالم پسند بود

بين زنان شهر سَر و سِر زياد شد

گفتند با زبان خوش از شهر ما برو

ساكِ سفر كه بست، مسافر زياد شد




تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد