چقدر خسته ام از كارهاي اجبــاري
چقدر خسته ام از روزهاي تــكراري
بيا به مدت يك ماه، پُخت و پَز نكنيم!
چقدر روزه بگيرم به شوق افطاري؟
چقدر ناله ي الغوث بودنت عشق است
تويي عبادتِ شيرين خواب و بيداري!
بدون گوشي و لپ تاپ در كنارم باش
و بي خيال پروژه وَ حقِ همكاري!
و من به مدت يك ماه مي شوم شيرين
براي ديدن فرهاد و شوق حَفاري
شعاع بودن من را بگير و رسمم كن
مرا، جناب مهندس! به رقص پرگاري
بخوان "الهه ي ناز" و "تو اي پري..." با من
من از ترانه، تو از اشتيـاق سـرشاري
دوباره آتش عشقي كه مي كشد شعله
دوباره خطبه ي عقدي كه مي شود جاري
و من عروس عجولي كه دفعـه ي اول
بدون چيدن گل، داد مي زنم آر.......ي!
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61