موي سيه فشانده بر روي روشن خويش
كرده پرند سيمين بر سيمگون تن خويش
وآنگه نهاده از لطف بر سينه اش سر من
يعني ز برگ گل كرد بالين و بستر من
آمد مرا در آغوش آن نوبهار خندان
چون بوي گل كه پيچد در ساحت گلستان
موي سيه فشانده بر روي روشن خويش
كرده پرند سيمين بر سيمگون تن خويش
وآنگه نهاده از لطف بر سينه اش سر من
يعني ز برگ گل كرد بالين و بستر من
آمد مرا در آغوش آن نوبهار خندان
چون بوي گل كه پيچد در ساحت گلستان