در توبه مرا گفت كه برگير شرابي
ساقي تو كه خود بيشتر از خلق خرابي!
اين ماهي دلمرده در اين بركۀ دلگير
جز دوري آن ماه نديده ست عذابي
من عارف دلتنگم يا زاهد دلسنگ؟
هر روز نقابي زده ام روي نقابي
يك عمر ملائك همه گشتند و نديدند
در نامۀ اعمال من مست ثوابي
ساقي! همه بخشودۀ يك گوشۀ چشميم
آنجا كه تو باشي چه حسابي؟ چه كتابي؟
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61