اي ابر دل گرفتۀ بي آسمان بيا
باران بي ملاحظۀ ناگهان بيا
چشمت بلاي جان و تو از جان عزيزتر
اي جان فداي چشم تو با قصد جان بيا
مگذار با خبر شود از مقصدت كسي
حتي به سوي ميكده وقت اذان بيا
شهرت در اين مقام به گمنام بودن است
از من نشان بپرس ولي بي نشان بيا
ايمان خلق و صبر مرا امتحان مكن
بي آنكه دلبري كني از اين و آن بيا
قلب مرا هنوز به يغما نبرده اي
اي راهزن! دوباره به اين كاروان بيا
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61