بهار گمشده در صفحه هاي تقويمم
و جاي خالي تو ابتداي تقويمم
و قارقار كلاغي كه خانه گم كرده
شنيده مي شود از لا به لاي تقويمم
و روز پنجم هر هفته حس مرموزي
عبور مي كند از كوچه هاي تقويمم
و انتظار غريبي غروب هر جمعه
دويده در پي او پا به پاي تقويمم
رسيده است به پايان به يك شروع جديد
دوباره يخ زده ام انتهاي تقويمم