ايلياتي! اسب را زين كن به جنگ ديگري
خون به پا شد باز از چشم قشنگ ديگري
خون به راه افتاده دارد، سيل مي آيد به دشت
تا بگيرد دشت و اقليم تو رنگ ديگري
ناز شستت! غيرت يك ايل در دستان توست
اين تفنگ افتاد از دستت، تفنگ ديگري
كار دنيا باز هم لنگ است و مي ترسم كه باز
مادري زايد شبي تيمور لنگ ديگري
دشت، جولان گاه شد امشب نگيرد ماه من!
دامنت را پنجۀ تيز پلنگ ديگري
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61