موج مي داند ملال عاشق سرخورده را
زخم خنجرخورده، حال زخم خنجرخورده را
در امان كي بوده ايم از عشق، وقتي بوي خون
باز، وحشي مي كند بازِ كبوترخورده را
مرگ از روز ازل با عاشقان هم كاسه است
تا بلرزاند تن هر شام آخر خورده را
خون دلها خورده ام عمري و خواهم خورد باز
جام ديگر مي دهندش، جام ديگر خورده را
شعر شايد يك زن زيباست من هم، سايه اش
عاشق خود مي كند هر كس به من برخورده را